گنجور

 
طغرل احراری

اگر دل محو آن رخسار زیباست

ز جوهر موج این آیینه دریاست

ندارد داغدار عشق قدری

وطن با لاله اندر کوه و صحراست

مشو در مهر امکان همچو شبنم

جهان در سایه این بال عنقاست

به وقت عجز دشمن دوست گردد

به زانوی سکندر فرق داراست

حریم حرمت دلدار دور است

بسی در راه عشقش زیر و بالاست

بود عشاق مست باده غم

عروج نشئه ما کی ز میناست؟!

به عالم هرکجا باشد اگر دل

اسیر جعد آن زلف مطراست

بساط عشق شد تا مسند ما

کلاه افتخار ما فلک‌ساست

دویی را نیست ره در مسکن عشق

دل عاشق ازین سودا مبراست

دهد صد مرده را جان از تکلم

به احیا لعل او رشک مسیحاست!

به یاد گیسویش اشکم گره زد

ز موج این بحر را زنجیر برپاست

خدا را جانب ما کن نگاهی

سفید از انتظارت دیده ماست!

خوشا زین مصرع بیدل که طغرل

خیالی سد راه عبرت ماست