سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او
آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او
یک سو دریده پیرهن گل از گل رویش نگر
خون بسته در دل غنچه را دیگر طرف سودای او
در دل هوای عشق او داغست چون من لاله هم
تیری کجا ننشسته است از نرگس شهلای او؟!
چون از خرامان رفتنش شمشاد حسرت آورد
وه این چه قد و قامت است جانست سر تا پای او؟!
آید اگر سوی چمن سرسبز گردد انجمن!
خضر نبی پیدا شود از نقش خاک پای او!
نالم چو نی از دوریاش روز و شب و شام و سحر
باشد نصیب من شود یک جرعه از صهبای او
از بس غلام درگهش گشتند یکسر صادقان
طغرل غلام صادق است گلشن بود مأوای او!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او
چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او
شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده
ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او
دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا
[...]
خواهم فگندن خویش را پیش قد رعنای او
تا بر سر من پا نهد، یا سر نهم بر پای او
سرو قدش نوخاسته، ماه رخش ناکاسته
خوش صورتی آراسته، حسن جهانآرای او
گر در رهش افتد کسی، کمتر نماید از خسی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.