گنجور

 
طغرل احراری

ناله همان به که ز دل سر کنم

گوش فلک را ز فغان کر کنم!

طفل دبستان جنونم کنون

نسخه دیوان غم از بر کنم

دهر شود صفحه نیستان قلم

تا غم عشاق به دفتر کنم!

دم به دم از شوق چو مینای می

سجده تعظیم به ساغر کنم

رشحه ابر کرمش این بود

جبهه خود را ز عرق تر کنم!

نیست دگر بدرقه‌ای جز امید

در ره این بادیه رهبر کنم

می‌رسدم رتبه اورنگ غم

خاک کف پای تو افسر کنم

بر ورق شرح پریشانی‌ام

زلف تو را رشته مستر کنم

به که به باغ از قد چون سرو تو

ترک تماشای صنوبر کنم

بر رخ نبض رگ گل همچو مهر

سایه مژگان تو نشتر کنم

کردی تو یک جلوه درین چشم باز

رقص ز شادی چو کبوتر کنم!

سایه‌صفت سوی تو ز افتادگی

پای ندارم قدم از سر کنم!

باد به شمشیر تو خونم حلال

گر سر مو حرمت این سر کنم!

از هنر صیرفی نطق خویش

حلقه به گوش سخن از زر کنم!

طغرل مخمور می بیدلم

باده ندارم که به ساغر کنم!