گنجور

 
طغرل احراری

نشئه از میخانه تحقیق می‌خواهد دلم

تا ز قید حلقه زلف مجازی بگسلم

نردبان بام مطلب پایه جز همت نداشت

شام نومیدی ز صبح مدعا آمد به دم

رنگ‌آمیز گلستان توصل شد حیا

غیر او چشمک چو نرگس بر رخ دیگر زدم

بال پرواز سبک‌روحی ندارد جز فنا

آشیان گیرد همای مطلب از اوج عدم

سکه نام بزرگی جز به مهر خاموشی

کی زند دانا به سیم قلب غیر از این درم؟!

نقش بهزادست تصویری که در دل بسته‌ایم

حیرت آیینه را تمثال ما باشد رقم

ذوق آغوش تپش‌ها همچو مو در آتش است

سوختم از ناله تا گشتم چو نال اندر قلم

از پریشانی به دل جمعیتی دارم چو گل

تنگ آمد پیرهن این جامه بر تن می‌درم

داغ دل چون لاله سامان فنا تمهید شد

سبزه این باغ طغرل از خزان دارد ستم