گنجور

 
طغرل احراری

برنمی‌آید برون از سینه آسان ناله‌ام

سرمه‌سان در عهد چشمش بسته پیمان ناله‌ام

از تو ای شور جنون ساز دگر دارم هوس

تا شود از پرده خاموشی عریان ناله‌ام

آنقدر در مجمر داغ ادب اخگر شدم

در نظر آید تو را شمع شبستان ناله‌ام؟!

نیست خالی با همه تعجیل از پیغام وصل

می‌رسد از کوی او برچیده دامان ناله‌ام

در خیال زلف او اینست گر سامان من

تا کجا خواهد شدن یارب پریشان ناله‌ام؟!

مشتری خواهی تو گر جنس از دکان اعتبار

قیمت بسیار دارد نیست ارزان ناله‌ام!

خانه صبرم ثباتی داشت از دیدار او

قصر تمکینم کند امروز ویران ناله‌ام

هر کسی بار امانت را به جایی می‌نهد

بشنوی هرگه گذشتی از نیستان ناله‌ام

گشته از بار فراقش دوش من همچون کمان

آه من امروز چون تیرست پیکان ناله‌ام!

حبذا طغرل که می‌گوید مه اوج سخن

بعد ازین این نه فلک گوییست چوگان ناله‌ام!