گنجور

 
بیدل دهلوی

از جراحت‌زار دل چیده‌ست دامان ناله‌ام

می‌رسد یعنی ز کوی گل‌فروشان ناله‌ام

دیده دردآلودهٔ محرومی دیدار کیست

کز شکست اشک می‌جوشد ز مژگان ناله‌ام

همعنان درد دل عمریست از خود می‌روم

نسبتی دارد به آن سرو خرامان ناله‌ام

دید و وادیدم برون پردهٔ رنگ‌ست و بس

هر کجا باشم چه پیدا و چه پنهان ناله‌ام

با ‌دو عالم اضطراب اظهار مطلب خامشی است

صد جرس دل دارم اما نیست امکان ناله‌ام

دوش ‌کز بام ازل افتاد طشت ‌کاف و نون

گر تأمل محرم معنی است من آن ناله‌ام

خندهٔ‌گل را نمک از شور بلبل بوده است

حسن او بی‌پرده شد تا گشت عریان ناله‌ام

درد عشقم قصهٔ من بشنو و خاموش باش

تا نهانم‌، داغ‌، چون گشتم نمایان ناله‌ام

از شکست شیشهٔ دل آنقدر غمگین نی‌ام

درد آن دارم‌ که خواهد شد پریشان ناله‌ام

چون سپندم نیست خاکستر دلیل خامشی

سرمه گشتم تا ببیند چشم یاران ناله‌ام

راز دل چون موج پوشیدن ندارد ساز من

می‌درد در هر تپیدن صد گریبان ناله‌ام

بیدل از مشت غبار حسرت‌آلودم مپرس

یک بیابان خار خارم‌، یک نیستان ناله‌ام