گنجور

 
طغرل احراری

ای شوخ پریوشان آفاق

بر باده ده شکیب عشاق!

نبود به جهان کسی ز آدم

یک تن که تو را بود نه مشتاق!

بیچاره دلم که جفت غم شد

تا کرده‌ام ابروی خمت طاق

هم‌درس بودم به عشق مجنون

او رفت به دشت و من به اسواق

در گردن جان من نهادی

مانند سگان خویش اطواق

روحم به ازل میان ارواح

با عشق تو بسته بود میثاق

شیرازه نمی‌توان گرفتن

دیوان غم تو را ز اوراق

مشهور وفا و مهر بودی

در بین شکرلبان به اخلاق

بسیار بریدی عاشقان را

با تیغ جفا و ظلم اعناق

از آتش عشقبار طغرل

گردید قرار و صبرم احراق