گنجور

 
طغرل احراری

یار ما را پیرهن از برگ گل باشد لطیف

از حریر پرتو مه بر رخش دارد نظیف

غنچه‌اش هر دم برد از آتش یاقوت آب

کی شود لعل بدخشان با لب لعلش حریف!

این چه نیرنگ است در بازار امکان از غمش

هیچ کس خالی نباشد از وضیع و از شریف؟!

آنقدر نخل مرادم بار هجران داد بر

برگ عمرم شد خزان چون برگ گل اندر خریف

گشتم از بار تعلق سروآسا ملتوی

تا که دیدم با قدش گیسوی لبلابش لفیف

بس که کردم در غمش فریاد از شب تا سحر

پیکرم چون بال زیر بار محنت شد ضعیف!

طغرل از بس کرده‌ام من وصف سر تا پای او

مصرع برجسته‌ام با قامت او شد ردیف

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

گر تو تنگ آیی ز ما زوتر برون رو ای حریف

کز ترش رویی همی‌رنجد دلارام ظریف

گر همی انکار خود پنهان کنی بر روی تو

می‌نماید دشمنی‌ها بر رخ تو لیف لیف

روز گردک بر رخ داماد می‌باشد نشان

[...]

نورعلیشاه

چهره یارم که باشد چون گل جنت لطیف

قرص مهر و ماه پیشش هست جرمی بس کسیف

گرچه خوبان از ظرافت دلربائی میکنند

دلربائی کس ندیده همچو یار من ظریف

خوش نمایندم بهم ز انگشت خلقی چون هلال

[...]

صغیر اصفهانی

اعتکاف اندر گلستان جست باید ای حریف

جست باید ایحریف اندر گلستان اعتکاف

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه