گنجور

 
طغرل احراری

چند روزی بر بنای طاق غم معمار باش

یا در امید شو یا صورت دیوار باش!

یا سموم هجر شو یا نکهت بزم وصال

یا خزان بی‌محل یا رونق گلزار باش!

تا توانی سعی کن از این چمن بیرون مرو

گل شد نهایت اگر ممکن نباشد خار باش!

نیست در کیش محبت امتیاز کفر و دین

رشته تسبیح نتوانی شدن زنار باش!

آرزوی آتش غم بایدت پروانه‌سان

همچو شمع بزم عشرت تا سحر بیدار باش!

پیش ازآن افتد تو را ای گل به جمعیت خلل

یا گلاب شیشه شو یا زینت دستار باش!

پیشه کن از بزم امکان اختیار مشتری

یار را همدم نه‌ای باری تو با اغیار باش!

تا به کی زانکار تیغ او به ناحق زیستن؟!

یا قبول این شهادت کن و یا اقرار باش!

بس که باشد عشقبازی سرنوشت آبرو

نیست ناموست اگر بگذر ز فخر و عار باش!

حبذا طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

بر سر مژگان چو اشک ایستاده‌ای هشیار باش!