گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
سرو من آغشته در اشک جگر خون من است
فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا
نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام
بس که در آتش فکنده این دل سوزان مرا
حال من چون پیر کنعان شد کنون چون بینمت
بس که آمد سیل اشک از دیده گریان مرا
جامه جان چاک شد در وادی عشق و هنوز
هرطرف صد خار غم بگرفته دامان مرا
همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار
ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا
این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست
ورنه کی پروا بود از قول بدگویان مرا
خانه من گلخن و فرش من از خاکستر است
تاکه چون محیی بخوانی بی سروسامان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت از جدایی و غم دوری معشوقش رنج میبرد. او احساس میکند که بدون وصل معشوق زندگیاش بیمعناست و غم هجرانش او را آزار میدهد. او به تصویر کشیدن حالش میپردازد، به طوری که دلش در آتش عشق سوخته و اشکهایش بیوقفه میریزد. شاعر مانند سایهای از معشوقش دور است و در این حس تنهایی و غم به سر میبرد. او از خداوند میخواهد که به افرادی که بیتوجه به درد و رنج او صحبت میکنند، اهمیت ندهد و به زندگیاش به عنوان جایی از خاکستر و بیسروسامانی اشاره میکند. در نهایت، شاعر از وضعیت نامساعد و درد خود در عشق سخن میگوید و از معشوقش میخواهد که او را درک کند.
هوش مصنوعی: اگر به من امکان وصالی با معشوق ندادی، پس زندگیام را بیاو تباه کردی و غم فراق او را به من تحمیل کردی.
هوش مصنوعی: سرو من که در آنجا قرار دارد، به خاطر دلدردی که دارم، به اشکهایم آغشته شده است. اگر باغبان اجازه ندهد که در باغ باشم، برای من فرقی ندارد.
هوش مصنوعی: در میان من و سایهام تفاوتی نیست، زیرا دل سوزان من در آتش آتشین قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: حالم مانند حال پیر کنعان شده است و اکنون وقتی تو را میبینم، اشکهایم چون سیل از چشمانم سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، دل و جانم پارهپاره و آسیبدیده شده است و هنوز هم در هر جا که میروم، غم و اندوه به دور و برم را احاطه کرده است.
هوش مصنوعی: خدایا، آیا کسی مثل من هست که بیدلیل از آغوش یار محروم بماند؟ تو که مرا از همراهی محبوب دور کردهای.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو با مردم نرمش و مدارا میکنم، وگرنه من که به حرفهای بدگویان هیچ اهمیتی نمیدهم.
هوش مصنوعی: خانهام پر از خاک و بینظم است، اما امیدوارم مثل محیی (یک شاعر یا فرد خاص) به من توجه کنی و از من یاد کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
[...]
مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا
زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر
رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم
[...]
ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم
میگشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا
تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت
بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا
در زمانت ابر میگوید به آواز بلند
[...]
هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا
زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا
خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت
عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا
پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می
[...]
ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا
چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا
کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم
چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا
آنچنین از دیده مردم نمیکردم نهان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.