گنجور

 
طغرل احراری

زیر تیغ ابرویش صد مثل من گر سر دهد

بهر کشتن معجز لعلش حیات از سر دهد

خواهم از لعلش به صد زاری اگر آب حیات

در گلوی تشنه‌ام آب از دم خنجر دهد

در خرابات مغان پیمانه گر قسمت کند

غیر را رطل گران بخشد مرا ساغر دهد

بی‌گنه بنواخت ما را نه مسلمانی است این

کاینچنین دشنام بیجا کس نه با کافر دهد!

نکهت روی گلش با ما نمی‌دارد روا

لیک چون با دیگران از گلشن دل بر دهد!

غیر ما را همچو ناصح حرف‌ها گوید به خیر

در سوال من ولی پاسخ ز شور و شر دهد!

دفتر جرم رقیبان محو سازد صد هزار

بی‌سبب از قهر با طغرل دو صد دفتر دهد!

 
 
 
امیر معزی

چیست آن آبی‌ که رخ را گونهٔ آذر دهد

تلخی او عیش را شیرینی شکّر دهد

تلخ دیدستی‌ که شیرینی فزاید عیش را

آب دیدستی که رخ را گونهٔ آذر دهد

آفتاب است او که مجلس گرم‌ گرداند همی

[...]

خواجوی کرمانی

لعل شیرینت دهانرا لذت شّکر دهد

زلف پرچینت روانرا نکهت عنبر دهد

جان شیرین چون حلاوت از تو یابد دور نیست

گر لب لعلت دهانرا لذّت شکر دهد

سرو سیمین تو دل را مایل طوبی کند

[...]

میلی

تا دمی دامان وصلش دست شوقم سر دهد

هر زمان بهر فریبم وعده دیگر دهد

دل زعشقم جمع کرده و راندم از کوی خویش

همچو صیّادی که صید نیم بسمل سر دهد

تاب چون آرم، که یاد مهربانیهای او

[...]

سیدای نسفی

غم مرا چون عود شبها جای در مجمر دهد

پهلو از بی آب تابی پشت بر بستر دهد

اهل عالم را نشان از شورش محشر دهد

گر دلم از سینه آه آتشین را سر دهد

ملک‌الشعرا بهار

داده‌ام دل تا مرا یک بوسه آن دلبر دهد

ور دل دیگر دهم او بوسهٔ دیگر دهد

چون مرا نبود دلی دیگر، دهم جان تا مگر

بوسهٔ دیگر مرا زان لعل جان‌پرور دهد

در بهای بوسه بدهم سیم اشک و زر چهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه