گنجور

 
طغرل احراری

یار به من باز جفا می‌کند

ترک مدارا و وفا می‌کند

می‌زندم گرچه به تیر نگه

رحمت و بی‌رحمی نما می‌کند

می‌کشدم هر نفسی چند بار

شکر که این ظلم مرا می‌کند!

چشم من افتد به رخش در نماز

دست به رو بهر دعا می‌کند

جانب مسجد گذرم از قضا

همچو نمازم که ادا می‌‌کند

گرچه دل از زخم جفایش پر است

لعل لبش باز دوا می‌کند

خواهم اگر بوسه کنم نقش پاش

از پس خود شور به پا می‌کند

پرده‌ساز غم او از فراق

نغمه «عشاق » نوا می‌کند

طغرل روحم به حریم درش

دم به دم از شوق هوا می‌کند

 
 
 
مولانا

آنچ گل سرخ قبا می‌کند

دانم من کان ز کجا می‌کند

بید پیاده که کشیدست صف

آنچ گذشتست قضا می‌کند

سوسن با تیغ و سمن با سپر

[...]

صوفی محمد هروی

این همه آن عشق بلا می کند

آه چه گویم که چها می کند

وحشی بافقی

آهو اگر میل گیا می‌کند

در بدنش مشک ختا می‌کند

سعیدا

آنچه جلال تو فنا می کند

باز جمال تو بقا می کند

صامت بروجردی

جای چه در دار بنا می‌کند

ترک ره دین هدا می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه