گنجور

 
طغرل احراری

از تبسم لعل او تا نشئه از مل می‌کشد

چهره مینا عرق از شرم قل‌قل می‌کشد

از خدنگ ناز چشم شوخ او ایمن مباش

نشتر مژگان او خون از رگ گل می‌کشد

عمرها بهر وصال اندر بیابان غمش

کاروان شوق من بار توکل می‌کشد

از فریب دانه خال سیاهش کن حذر

مرغ دل را دام زلفش بی‌تحمل می‌کشد

ساز صوت و نغمه‌ای دارم که هرجا مطربیست

تار قانونم ز مد آه بلبل می‌کشد

نسخه آشفته جزو پریشان غمم

مانی و بهزاد تصویرم ز سنبل می‌کشد

در دماغ خشک بخت تیره واژون من

روغن بادام را از نبض کاکل می‌کشد

نرگس سحرآفرینش بهر تعلیم فسون

بی‌ابا هاروت را از چاه بابل می‌کشد

ناخن برهان طغرل چون به دور زلف او

خار تطبیق از کف پای تسلسل می‌کشد؟!