گنجور

 
صائب تبریزی

دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد

قبای بی گریبان را چه پروای عسس باشد؟

حصار خرمن خود ساز دست خوشه چینان را

که اینجا جامه فتح شکربال مگس باشد

مه محمل نشینی را که من دیوانه اویم

به گوشش ناله زنجیر فریاد جرس باشد

ندارد چشم تحسین ناله بلبل زبیدردان

چه حاجت شعله آواز را با خار و خس باشد؟

سخن سنجیده گفتن بی نیازی بار می آرد

گهر در دامن غواص از پاس نفس باشد

حبابی را که در بحر حقیقت چشم بگشاید

سپهر آبگون چون پرده روی نفس باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد

ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد

طبیب احوال من پرسید گفتم زلف او دال است

گر اهل حکمت است او را همین یک حرف بس باشد

از آن لب گفتم ار بورسی دهی بیش از کنارم ده

[...]

صائب تبریزی

لب نو خط جانان دور باش بوالهوس باشد

که شکر در دل شب ایمن از جوش مگس باشد

قیامت می کند در سایه زلف سیه خالش

جگردارست هر دزدی که همدست عسس باشد

فزاید با ضعیفان چرب نرمی شادمانی را

[...]

جویای تبریزی

سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد

هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد

به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می بیند

چو آن بلبل که محو گلشن از چاک قفس باشد

به راه کعبهٔ از خویش رفتن در شب هجران

[...]

بیدل دهلوی

تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد

ندارد برگ ‌راحت هر که را در دیده خس باشد

ز هستی هرچه اندیشی غبار دل مهیا کن

کسوف آفتاب آیینهٔ عرض نفس باشد

درین محفل حیا کن تا گلوی ناله نخراشی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
بلند اقبال

سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد

چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد

چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش بر سر

به سیر عالم علوی مرا در دل هوس باشد

ز جان منچه سزد کاین چنین شد پای بست تن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه