گنجور

 
صائب تبریزی

دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد

قبای بی گریبان را چه پروای عسس باشد؟

حصار خرمن خود ساز دست خوشه چینان را

که اینجا جامه فتح شکربال مگس باشد

مه محمل نشینی را که من دیوانه اویم

به گوشش ناله زنجیر فریاد جرس باشد

ندارد چشم تحسین ناله بلبل زبیدردان

چه حاجت شعله آواز را با خار و خس باشد؟

سخن سنجیده گفتن بی نیازی بار می آرد

گهر در دامن غواص از پاس نفس باشد

حبابی را که در بحر حقیقت چشم بگشاید

سپهر آبگون چون پرده روی نفس باشد