گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند؟

گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند؟

اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند

دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند

به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی‌زدگان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

سال‌ها دفترِ ما در گرو صَهبا بود

رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود

نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان

هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود

دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

یاد باد آن که نَهانَت نظری با ما بود

رَقَمِ مِهرِ تو بر چهرهٔ ما پیدا بود

یاد باد آن که چو چَشمت به عِتابم می‌کُشت

مُعْجِزِ عیسَویَت در لبِ شِکَّرخا بود

یاد باد آن که صَبوحی زده در مجلسِ انس

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود

سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود

حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش است

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواه

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود

مِهرورزیِ تو با ما شُهرهٔ آفاق بود

یاد باد آن صحبتِ شب‌ها که با نوشین لبان

بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود

پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود

دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک

بر زبان بود مرا آن‌چه تو را در دل بود

دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی می‌کرد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد

گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی

آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود

ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم

هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود

تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می‌گشت

باز مشتاقِ کمان‌خانهٔ ابرویِ تو بود

هم عَفَاالله صبا کز تو پیامی می‌داد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود

جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود می‌دانست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود

وز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود

از سرِ مستی دگر با شاهدِ عهدِ شباب

رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود

در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیر

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود

حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زُمرهٔ اربابِ امانت باشند

لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود

تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج و غصّه کشیدیم و عاقبت

تدبیرِ ما به دستِ شرابِ دوساله بود

آن نافهٔ مراد که می‌خواستم ز بخت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

به کویِ میکده یا رب سحر چه مشغله بود؟

که جوشِ شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

حدیثِ عشق که از حرف و صوت مُستَغنیست

به نالهٔ دف و نی در خروش و ولوله بود

مباحثی که در آن مجلسِ جنون می‌رفت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود

سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

مسلمانان مرا وقتی دلی بود

که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گِردابی چو می‌افتادم از غم

به تدبیرش امیدِ ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد

تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد

من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار

گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد

خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود

بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ

ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَد

بر رویِ ما ز دیده چه گویم چه‌ها رَوَد

ما در درونِ سینه هوایی نهفته‌ایم

بر باد اگر رَوَد دلِ ما زان هوا رود

خورشیدِ خاوری کُنَد از رَشک جامه چاک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد

ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد

چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره

زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود

شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری

[...]

حافظ
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۳۶