سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۰
پرسی که ز بهر مجلس افروختنی
در عشق چه لفظهاست بردوختنی
ای بی خبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۱
یک روز نباشد که تو با کبر و منی
صد تیغ جفا بر من مسکین نزنی
آن روز که کم باشد آن ممتحنی
از کوه پلنگ آری و در من فگنی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۲
گفتم چو لبی بوسه دهای بیمعنی
خود چون زلفی پر گرهای بیمعنی
گفتی ز که یابیم بهای بیمعنی
با ما تو برین دلی زهای بیمعنی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۳
تا مخرقه و راندهٔ هر در نشوی
نزد همه کس چو کفر و کافر نشوی
حقا که بدین حدیث همسر نشوی
تا هر چه کمست ازو تو کمتر نشوی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۴
جز راه قلندر و خرابات مپوی
جز باده و جز سماع و جز یار مجوی
پر کن قدح شراب و در پیش سبوی
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۵
گیرم که مقدم مقالات شوی
پیش شمن صفات خود لات شوی
جز جمع مباش تا مگر ذات شوی
کانگه که پراکنده شوی مات شوی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۶
با هر تاری سوخته چون پود شوی
یا جمله همه زیان بی سود شوی
در دیدهٔ عهد دوستان دود شوی
زینگونه به کام دشمنان زود شوی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۷
بر خاک نهم پیش تو سر گر خواهی
وان خاک کنم ز دیده تر گر خواهی
ای جان چو به یاد تو مرا کار نکوست
جان نیز دل انگار و ببر گر خواهی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۸
تا کی ز غم جهان امانی خواهی
تا کی به مراد خود جهانی خواهی
چون درخور خویشتن تمنا نکنی
زین مسجد و زان میکده نانی خواهی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۹
از خلق ز راه تیزگوشی نرهی
وز خود ز سر سخنفروشی نرهی
زین هر دو بدین دو گر بکوشی نرهی
از خلق و ز خود جز به خموشی نرهی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۰
تا شد صنما عشق تو همراه رهی
درهم زده شد عشق و تمناه رهی
چونان شد اگر ازین دل آهی نزنم
جز جان نبود تعبیه در آه رهی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۱
ای شور چو آبکامه و تلخ چو می
چون نای میان تهی و پر بند چو نی
بی چربش، همچون جگر و سخت چو پی
بد عهد چو روزگار و مکروه چو قی

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه حکیم حسن اسعد غزنوی
حادثهٔ چرخ بین فایدهٔ روزگار
سیر ز انجم شناس حکم ز پروردگار
نیز نباشد مدام هست چو بر ما گذار
حسرت امشب چو دوش محنت فردا چو دی
اسب قناعت بتاز پیش سپاه قدر
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹
رحل بگذار ای سنایی رطل مالامال کن
این زبان را چون زبان لاله یک دم لال کن
یک زمان از رنگ و بوی باده روحالقدس را
در ریاض قدس عنبر مغز و مرجان بال کن
زهد و صفوت یک زمان از عشق در دوزخ فگن
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۰
ای سنایی قدح دمادم کن
روح ما را ز راح خرم کن
لحن را همچو «لام» سر بفراز
جام را همچو «جیم» قد خم کن
خشکسالیست کشت آدم را
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱ - دعوت به آزادگی و عدالتخواهی
ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن
مایهٔ انفاس را بر عمر خود تاوان مکن
از برای آنکه تا شیطان ز تو شادان شود
دیدهٔ رضوان و شخص خویش را گریان مکن
دینت را نیکو نداری دیو را دعوت مساز
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - منع کبر و غرور و مذمت دنیا
ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن
محرم روحالامینی دیو را تلقین مکن
خوش نباشد مشورت با عقل کردن پیش عشق
قبله تا خورشید باشد اختری را دین مکن
ماه و تیر و زهره و بهرام و برجیس و زحل
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - در حکمت و موعظت
ای منزه ذات تو «اما یقول الظالمون»
گفت علمت جمله را «ما لم تکونوا تعلمون»
چون منزه باشد از هر عیب ذات پاک تو
جای استغفارشان باشد «و هم یستغفرون»
امر امر تست یارب با پیمبر در نبی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - در تمجید و توحید حضرت باری
ایا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون
ز سنت کرده دل خالی ز بدعت کرده سر مشحون
هوا همواره شیطانی شده بر نفس تو سلطان
تنت را جهل پیرایه دلت را کفر پیرامون
اگر در اعتقاد من به شکی تا به نظم آرم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح بهرامشاه
در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این
گفتگویست از من و تو مرحبا بالقائلین
هر کجا عشق من و حسن تو آید بیگمان
در نه پیوندد خرد با کاف کفر و دال و دین
حسن خوبان بزم شد کی بود بی های و هوی
[...]
