گنجور

 
طبیب اصفهانی

قسمتم کاش به آن کوی کشد دیگر بار

که از آن مرحله من دل‌نگران بستم بار

به تو محتاج چنانم که فقیری به درم

به تو مشتاق چنانم که غریقی به کنار

بی‌تو بر سینه زنم هرچه درین ناحیه سنگ

بی‌تو بر دل شکنم هرچه درین باد به خار

همه در وصل و ندانم به که نالم از هجر

همه سرمست و ندانم به که گویم ز خمار

من و از عشق صبوری به چه تاب و چه توان

من و از کوی تو دوری به چه صبر و چه قرار

با گدایی تو از خواجگی‌ام باشد ننگ

با غلامی تو از خسروی‌ام باشد عار

بوی زلفین توام به بود از نافهٔ چین

خاک نعلین توام به بود از مشک تتار

صفت عشق ندانی تو که عاشق نشدی

حال بیمار ندانی چو نگشتی بیمار

گرچه تیغم بزند فرق من و مقدم دوست

گرچه زارم بکشد دست من و دامن یار

نبود دوست اگر از دوست برآید بخروش

نبود یار گر از یار برآرد زنهار

به فروماندگی‌ام کیست کند مرحمتی

کاروان رفته و افتاده مرا در گل بار

به خدنگم زد و افگند و به تفراک نبست

شهسواری که در این بادیه می‌کرد شکار

رفته‌ای ای که به منزل، خبری بازبگیر

واپسی را که درین بادیه ماند از رفتار

از زلالی که به من می‌دهد امروز چه سود

که ز بس سوخت مرا تشنه‌لبی جان فگار

عجبی نیست ازین سینهٔ سوزان طبیب

که پس از مرگ گیاهیش نروید ز مزار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode