گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
طبیب اصفهانی

زبامی چو بینم که ماهی برآید

به یاد توام از دل آهی برآید

زدل هر دمم گرنه آهی برآید

کی از کنج چشمش نگاهی برآید

ندارد ملک چون سرداد خواهان

چه از ناله دادخواهی برآید

بسی تیره روزم، بود کز کناری

شبم را فروزنده ماهی برآید

خوشم با جفایش دلی چون شکیبم

که نپسندد از سینه آهی برآید

زمردم نهان ریز خونم مبادا

که فردا بقتلم گواهی برآید

بود کز تو ای ابر رحمت زخاکم

گلی گر نروید گیاهی برآید

رسد آنچه بر ما ز فیض گدائی

که از همت پادشاهی برآید

بتاج شهان گرزند خنده شاید

گلی گر ز طرف کلاهی برآید

بود گر امید وصالی چه پروا

به هجران اگر سال و ماهی برآید

ز بس ناتوانی، طبیب جفاکش

ز دل ناله‌اش گاه‌گاهی برآید