گنجور

 
کوهی

حبذا مستی که در میخانه ساغر میکشد

نقد جان از نفی و از اثبات بر سر میکشد

نیست مثل او بخم و ساغر و جام و شراب

باده جان بخش چون از لعل دلبر میکشد

فیض اقدس باشد این گر ذات فایض میشود

همچو مه کو نور از خورشید انور میکشد

نقش اغیار و خیال یار از دل بر تراش

کین تجلی را دل پاک قلندر میکشد

مینماید روی چون خورشید از هر سو جمال

شاهد جان گر ز تن بر روی چادر میکشد

کوهیا گردن جانست زانرو زلف خویش

دل کجائی برد از وی او اگر سر میکشد

 
 
 
اثیر اخسیکتی

در سر مردان غم عشق تو معجر می‌کشد

زاهدان را در خرابات قلندر می‌کشد

هشت راه از کعبه وصل تو تا زر می‌رود

چار حد از خامه عشق تو تا سر می‌کشد

نیک بر سنجم تو را چون زر کنی احوال آنک

[...]

ابن یمین

ترک من بر سطح مه خطی مدور می‌کشد

دور بادا چشم بد الحق که در خور می‌کشد

می‌نهد بر سبزه پرچین گرد گل گویی مگر

در خم قوس قزح خورشید خاور می‌کشد

خط سبزش را توان گفتن که خضر دیگرست

[...]

ناصر بخارایی

ماه روز افزون من چون مهر خنجر می‌کشد

می‌خورم سهمی که ابرو چون کمان در می‌کشد

صید لاغر گشته‌ام آن ترک تیر انداز را

وز سیه چشمی کمان بر صید لاغر می‌کشد

دو به دو چشمان او می می‌خورند از خون دل

[...]

صائب تبریزی

عشق یکسان ناز درویش و توانگر می‌کشد

این ترازو سنگ و گوهر را برابر می‌کشد

آفتاب روز محشر بیشتر می‌سوزدش

هرکه اینجا درد و داغ عشق کمتر می‌کشد

تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما

[...]

قدسی مشهدی

سنبل زلف تو خط بر سنبل تر می‌کشد

سرو قدت حلقه در گوش صنوبر می‌کشد

کعبه دردی‌کشان باشد مقامی کز شرف

بهر تعمیرش، خم می خشت بر سر می‌کشد

کم مبادا از سر ما سایه داغ جنون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه