گنجور

 
کوهی

حبذا مستی که در میخانه ساغر میکشد

نقد جان از نفی و از اثبات بر سر میکشد

نیست مثل او بخم و ساغر و جام و شراب

باده جان بخش چون از لعل دلبر میکشد

فیض اقدس باشد این گر ذات فایض میشود

همچو مه کو نور از خورشید انور میکشد

نقش اغیار و خیال یار از دل بر تراش

کین تجلی را دل پاک قلندر میکشد

مینماید روی چون خورشید از هر سو جمال

شاهد جان گر ز تن بر روی چادر میکشد

کوهیا گردن جانست زانرو زلف خویش

دل کجائی برد از وی او اگر سر میکشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode