جدا از روی تو چشمم چو خونفشان گردد
ز خون دل مژهام شاخ ارغوان گردد
گرفتهام به غمش الفتی و میترسم
خدا نکرده به من یار مهربان گردد
ز شادمانی وصل تواش نصیب مباد
دل فگار اگر بیتو شادمان گردد
قفس شکسته و از هم گسسته دام کسی
ز آشیان به چه امید سرگران گردد
مباش غافل از افتادگی جاده طبیب
ز خاکساری خود خضر کاروان گردد