مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
خیز گوید که چسان از سر جان برخیزم
یک زمان نیست که صد رنج به دل ننشیند
به که از انجمن اهل زمان برخیزم
گفت مستی و نشستن نتوانی برخیز
چون به وقتی که نشستن نتوان برخیزم
هر زمانی که بر پیر خرابات دمی
بنشینم همه با بخت جوان برخیزم
فانیا گوی ازان بزم چرا برخیزی؟
غیر با دوست نشیند من ازان برخیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال مستی و خماری خود میگوید و میداند که برخاستن از این حال دشوار است. او از معشوقهاش میخواهد که به او بگوید چگونه میتواند از این وضعیت خارج شود. شاعر به رنجهای دلسوزش اشاره میکند و میگوید که در هر بزم و محفلی که با دوستانش باشد، احساس جوانی و شادی میکند. در نهایت، او بر این باور است که در کنار دوستان، احساس تنهایی و بیکسی نخواهد کرد و از این حالت دل خوشی دارد.
هوش مصنوعی: من به قدری مست هستم که اگر از میخانه برخیزم، نمیدانم چطور بروم. ای دخترک جامدار، خودت بگو چگونه از این حال و هوا بیرون بیایم.
هوش مصنوعی: سرم به خاطر حالت خماری سنگین است و نمیتوانم بلند شوم. اما اگر لطف کنی و چیزی ارزشمند به من ببخشی، از جا بلند میشوم.
هوش مصنوعی: مگس که به لب تو نشسته، وقتی به او میگویم بلند شو، میگوید که چطور میتوانم از این وابستگی به زندگی خود جدا شوم؟
هوش مصنوعی: هیچ زمانی نیست که درد و رنجی به دل نشیند، بهتر است که از جمع افراد زمانه دور شوم.
هوش مصنوعی: اگر مستی و نشستن برایت ممکن نیست، پس برخیز و به زمانی که نمیتوانی بنشینی، برخیز.
هوش مصنوعی: هر بار که لحظهای کنار پیر خرابات مینشینم، گویی که با سرنوشت جوانی دوباره آغاز میکنم.
هوش مصنوعی: چرا از آن مهمانی که با دوستان است، جدا شده و برمیخیزی؟ من از آن جمع دوستداشتنی جدا نمیشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم
حاش لله که ز سودای فلان برخیزم
یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین
تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم
گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز
[...]
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
[...]
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
[...]
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
[...]
من و آن گوشه وحدت، که ز بینایی دل
چون نشینم، به تماشای جهان برخیزم
بجز این نیست میان من و اسکندر فرق
کو پی آب رود، من پی نان برخیزم
رشک آن حسن بهاری چو شود آفت باغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.