گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای خر دجال گرگ یوسف خوانی

خود را این بذله لطیف کپک مخت

گرگ و خری هم بر آهن مثال که خنثی

دخت و پسر هم پسر نفایه و هم دخت

گر خریا گرگ پوست از تو کنم باز

از جهت پوستین، نه از پی کیمخت

آنکه مرا پوستین وصوف وصلت داد

آن تو کی داد گر قطار کنی بخت

خام طمع شاعری و شعر تو هم خام

نه طمع تو نه شعر تو، نخوهم پخت

کعبه نظم سخن خراب شد از تو

همچو ز بخت النصر حظیره در تخت

اشتر بختی دوان دوان به . . .

بخت نصر بر تو باد لعنت بر بخت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

با خردومند بی‌وفا بوَد این بخت

خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت

خود خور و خود ده کجا نبود پشیمان

هر که بداد و بخورد از آن چه که بَلْفَخْت

جیحون یزدی

پار در این بزم و این بساط و همین تخت

سعدالملک آرمیده بود جوان بخت

امروز از سست کار کرده و یا سخت

شعر منش حاصل است نی زر و نی رخت

ادیب الممالک

رایت و دیهیم و خاتم و کمر و تخت

باد مبارک به شهریار جوان بخت

شاه محمد علی که پنجه عزمش

آسان از هم گشوده هر گره سخت

ای ملک از فره جلوس تو امروز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه