ای سنایی تو کجایی که به خون تو دریم
تا به نیمور هجا نفحه شعرت بدریم
هرکجا شعر تو یابیم نقیصه بکنیم
ور ترا نیز بیابیم، به . . . ن در ببریم
اندبار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کلتر و کورتر و غرتر و دیوانهتریم
تحفه تست و عطای تو عطیه کل و کور
ما همه ساله و را کاج بیاد تو خوریم
گردن دول تو از سیلی چون دیم کنیم
تو مپندار ازین کار که که ما کفشگریم
تو مپندار که تا او بر ما باشد، ما
روی زی هجو تو آریم و ازو در گذریم
هر زمان شعر تو آرد بر ما این کل کور
نعره بردارد و گوئیم نه گنگیم و کریم
سرما خورد یکی گنده سر از بهر خدای
تو چه دانی که چه در گند سر و درد سریم
شعرهای تو بخوانیم و بر او سخره کنیم
ور کند سخره ما، سخره او را نخریم
چند گوئی که سخنهای سنائی نخرند
نخریم و نخریم و نخریم و نخریم
ای سنائی ز من و کور عطیه خیری
جستجو می نکنی، دانی تا بر چه دریم
چند گوئی که سنائی و سنائی و ثنا
نه سنائی زر سر خست و نه ما از گز ریم
ای سنائی بجز این هست که تو با هنری
ای سنائی بجز این هست که ما بی هنریم
هنر اینست که تو می بهلی، ما نهلیم
بپس پشت، که تو می بغری، ما بغریم
دوست و یار تو اینکور عطیه است درست
بشکند آرزوی تو چو بدو در نگریم
این جوابست مر آن را که سنایی گوید
صنما تا به کف عشوه عشق تو دریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره سنایی شاعر بزرگ فارسیزبان است و بیانگر عشق و ارادت به او و شعرهایش است. شاعر از احساسات عمیق خود سخن گفته و به ارزش شعرهای سنایی اشاره میکند. او میگوید که اگر سنایی را پیدا کنند، با افتخار به او احترام خواهند گذاشت و از اشعارش بهرهمند خواهند شد. همچنین بر این نکته تأکید میکند که ما به شعرهای او توجه داریم و از آن سخره نمیزنیم، بلکه آن را ارج مینهیم. در نهایت، شاعر از کمیابی هنر و شخصیت سنایی سخن میگوید و بر اهمیت او در دنیای شعر تأکید میکند.
هوش مصنوعی: ای سنایی، تو کجایی؟ ما به یاد تو اشک میریزیم تا بتوانیم از عطر شعر تو بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: هر جا که شعر تو را پیدا کنیم، نقصی در آن ایجاد میکنیم و اگر تو را نیز بیابیم، بهانهای برای بیاحترامی در نظر خواهیم گرفت.
هوش مصنوعی: ما از تو دلخوشیم و دیوانه عطیه کل هستیم، همچنین کورتر و دیوانهتر از همیشهایم.
هوش مصنوعی: هدیه تو برای ما ارزشمند و کامل است و ما هر ساله به یاد تو، درخت کاج میکاریم.
هوش مصنوعی: گردن تو به خاطر سیلی که مانند باران بر آن میبارد، خم میشود. اما تو نباید فکر کنی که ما این کار را برای به دست آوردن پیشه کفشگری انجام میدهیم.
هوش مصنوعی: نگران نباش که تا او در کنار ماست، ما به زشتگویی نسبت به تو فکر کنیم و از او چشمپوشی کنیم.
هوش مصنوعی: هر بار که شعر تو را بشنوم، این فرد نابینا به طرز شدیدی فریاد میزند و ما میگوییم که نه، ما نه ناشنوا هستیم و نه بیگوش.
هوش مصنوعی: یکی از افرادی که خیلی بزرگ است، سرما خورده و به خاطر خدا، تو نمیدانی که چه دردهایی به خاطر سرماخوردگی و بیماریاش دارد.
هوش مصنوعی: ما شعرهای تو را میخوانیم و به تو میخندیم، اگر تو هم به ما بخندی، این را جدی نمیگیریم و به تو پاسخ نمیدهیم.
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویی که حرفهای سنایی ارزش خریدن ندارند؟ ما هم همینطور نمیخریم و نمیخریم و نمیخریم.
هوش مصنوعی: ای سنائی، تو از من و کور عطیه (هدیه) خوبی نمیجویی، آیا میدانی که ما بر چه چیزی تمرکز داریم؟
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی بگویی که سنایی و مدح او را بخوانی؟ سنایی نه از طلا است و نه ما دچار سختیها هستیم.
هوش مصنوعی: ای سنائی، جز این چه چیز دیگری هست که تو با هنر و مهارت خود شناخته میشوی؟ و جز این که ما بیهنر و ناتوان هستیم؟
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که هنری در این است که تو بتوانی دیگران را سرگرم کنی و در عین حال خودت در پسزمینه قرار بگیری. اگر تو خندانی یا شادابی، ما نیز با تو شاد خواهیم بود. در واقع، هنرمند با رفتار و حال خود دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: دوست و یار تو در این دنیا همچون هدایتی است که آرزوهای تو را به حقیقت میرساند، اما زمانی که به او نگاه کنی، ممکن است آرزوهایت شکسته شوند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سنایی، شاعر بزرگ، به محبوبش میگوید که با زیبایی و فریبندگیاش او را در دام عشق خود گرفتار کرده است. عشق تو مانند یک ساحره است که با چشمان فریبندهاش قلبها را میرباید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
همین شعر » بیت ۱۶
این جوابست مر آن را که سنایی گوید
صنما تا به کف عشوه عشق تو دریم
خیز بترویا! تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازهتریم
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم
[...]
پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک
بیغم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما
[...]
وقت آن است کز این دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم
زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم
سفری دور و دراز است ولی بیخبریم
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند
[...]
سدّ اسلام شکسته شد و ما بیخبریم
رکن دین جای تهی کرده و ما می نگریم
ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم
مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمورسریم
رفت این روز دراز و در حس گشت فراز
ز اول روز خماریم به شب زان بتریم
باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.