گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای ناصر دین سید اولاد پیمبر

ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز

از غایت جود و کرم و بر و مروت

ناخواسته بخشی بهمه خلق همه چیز

آن بخت ندارند که ناخواسته یابند

چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز

چون کار بخواهش رسد، از شرم و خجالت

باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز

آنروز که تو خواسته ناخواسته بخشی

کس مرشعرا را ندهد بار بدهلیز

ور باز رسانند بدان مجلس خرم

ایشان سر خر باشند، آن مجلس پالیز

بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان

گر کوزه کنی خشک، شود آب بکاریز

زین سور بآئین تو بردند بخروار

زر و درم آنقوم که نرزند بدو تیزز

از مطرب بدزخمه و شب بازی بدیاز

سنگ و سرخ و حبه زن و مسخره و حیز

چون کار همه ساخته گشت از کرم تو

باید که شود ساخته کار شعرا نیز

تا از می و از بت سخن انگیز دو ساغر

می خوه ز بتان ختن و تبت و خر خیز

هر روزه بتو جامه شادی و طرب پوش

تا جامه غم را بدرد دامن و تیریز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode