گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای خاطرم از نور مدیح تو منور

جز مدح تو در فکرت من نیست مصور

از خلق تو هرگه بزبان آرم لفظی

چون خلق تو گردد دم از آن لفظ معطر

خورشید سپهر کرم وجود و سخائی

نور تو در آینده ز هر روزن و هر در

بیش از عدد ذره فشاندی و فشانی

دینار و درم بر سر هر خادم و چاکر

هر خادم و چاکر که چو من نزد تو آید

یابد ز تو تشریف مهنا و مکرر

از دست تو ای دست تو از چرخ زبردست

وز خط تو ای خط تو فرمانده کشور

بردم سوی محمود عمید اکرمه الله

گفتم که بده آنچه در اینجاست محرر

صد بوسه بران خط ز دو گفتا که درینجاست

سیصد درم عدل ز سلطان مقرر

امروز نمیدارم فردا برسانم

گر بایدم افزود ان سیصد دیگر

باری بجز این نیست که فردا برسانم

هر روز همین گوید زان لفظ چو شکر

در شهر توئی داور و من میخوهم آورد

فردا برسانم را امروز بداور

از وی طلبم با تو یا نزوی و نز تو

یا هم ز وی و هم ز تو، بر چیست مقرر

فرمان تو بر بنده روانست و روان باد

بر خلق همه روی زمین تا گه محشر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode