گنجور

 
سوزنی سمرقندی

هلال روزه نمود از سپهر دایره وار

بشکل و گونه چنان نیم دایره دینار

تمام دایره گردد چو مه بنیمه رسد

تمام نیمه بحرمت بدان برین پرگار

فلک نموده چو زنگار یافته لگنی

بر او هلال چو یک گوشه تا زده رنگار

ویا چو زرین ماهی در آبگون دانی

که از میانه فرو خواهد آمدن بکنار

ز روزه داران کس ناشده نزار و نحیف

هلال روزه برای چه شد نحیف و نزار

خمیده قامت و زرین عذار چون عاشق

شدست گوئی بر آفتاب عاشق زار

هلال و چشمه خورشید ناخج و سپرند

یکی ز سیم حلال و یکی ز زر عیار

میان آخر شعبان و اول رمضان

سبب چه بد که شب و روز هر دو گشت سوار

چو کرد شعبان سیمین سپر در آب نهان

سپهر ناخج زرین روزه کر اظهار

هوای مغرب گشت از شفق چو معرکه گاه

چو روز آن و شب این شدند در پیکار

هلال روزه بدین وصفها که دادم شرح

ز روی قبله فروشد ببحر لؤلؤ وار

بطبع بنده فرستاد لؤلؤ منثور

بنظم کردم در مدح سید احرار

سر مفاخر فرزند فخر دین احمد

ابوالمعالی دهقان علی سپهسالار

سپهر مردی وجود افتخار دین که بدوست

همه مفاخرت دین احمد مختار

ز هر که او بهتر فخر کرد در عالم

به است چون هنر از عیب و همچو فخر از عار

جمال گوهر خاک آنکه از نکو خلقی

رخ خرد را خال است و چشم بد را خار

مصدری که چو بر صدر بار بنشیند

چو آفتاب کند خیره دیده نظار

بر آسمان هنرمندی و شجاعت وجود

چو آفتاب ندارد قرین و همسر و یار

کمر بخدمت او سال و ماه بسته کرام

زبان بمدحت او روز و شب گشاده کبار

بزرگواری کز مدح و از مناقب او

بر آنچه دانا واجب نیاید استغفار

بدانسبب که رهی پرورست و بنده نواز

ز بندگیش ندیدم کسی شود بیزار

به بر و احسان زابرار برتری دارد

ببرگ و بار بدانسان که طوبی از اشجار

کف عطاده او بی سخا و احسان نیست

درخت طوبی بی برگ نبود و بی بار

ایا کسی که نماید بچشم خلق جهان

جهان ز نیکی کردار تو چنان کردار

سرای بار تو از فر تو چنان صفت است

صفت همان که چنانست بی خلاف و غبار

بروزنامه عمر تو بی سخا و کرم

دمی کرام نرانند خامه بر طومار

شمار جود و سخای ترا فذلک نیست

ز عقد کردن مستوفیان بروز شمار

چه میزبان کریمی که آید از حضرت

مهی عزیز و مکرم بر تو مهمان وار

خجسته ماهی آمد بمهمانی تو

که برترست زهر ماه مرو را مقدار

ز کردگار که جانها فدای نامش باد

همیرساندت مهمان بگونه گونه نثار

نثار اول رحمت بسی بود بر تو

از آنکه بر ضعفا رحم کرده ای بسیار

دوم نثار بود مغفرت که جرم و خطا

فرو گذاشتی از کهتران خدمتکار

از آنکه مهمان باشد ز تو بآزادی

نثار آخر از اویت بود برات از نار

شبی ازین مه میمون به از هزار مه است

چنین شب آمده بادا بعمر تو دو هزار

همیشه تا ز خداوند روزه داران را

بود دو شادی چونانکه هست در اخبار

یکی بدنیا وقت گشادن روزه

دوم بعقبی وقت نمودن دیدار

از آنکه نبود در وعده خدای خلاف

ز هر دو شادی چونانکه هست برخوردار

خجسته باد مه روزه چونکه عید رسید

خجسته تر ز مه روزه عید تو صد بار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode