گنجور

 
سوزنی سمرقندی

آراسته بعید برون آمد آن نگار

از فرق تا قدم همه آرایش بهار

با صورتی که هر که بر او بنگرید گفت

بادش بهار برخی ره عید برخی آر

برخاسته ز خیل ملایک ازو نفیر

وز قامتش قیامتی از سرو جویبار

آمد بعیدگاه چو سرو آن بچهره گل

بر برق چون براقی گلگون شده سوار

گل بود بار سرو چو آن بت پیاده شد

وانگه که شد سوار گل آورد سرو بار

تیر و کمان قبضه و بازوش را یکی

تیر و کمان غمزه و ابروش را هزار

پیش از نماز عید بقربان گشاد دست

وز تیر غمزه کرد دل عاشقان فکار

این رسم نو که دید که پیش از نماز عید

قربان بتیر غمزه کند لعبت تتار

گفتم بتیر غمزه چو قربان عاشقان

آیین نو نهادی و این بودت اختیار

از بهر تیر بازو قربان پدید کن

گفتا پدید نیست بداندیش افتخار

فرزند پادشاه دهاقین علی که هست

عالی محل و قدر بنزدیک شهریار

خورشید آسمان معالی و مرتبت

کز نور روی اوست منور همه دیار

خورشیدوار نور دهد بر همه جهان

جمشیدوار چون بنشیند بصدر بار

خورشید را ببرج محل چون بود شرف

او را شرف زیادت از آن دان هزار بار

از قدر بر مثال سپهر است سرفراز

وز حلم بر مثال زمین است بر دیار

دستش با بر نیسان ماند گه سخا

گر باشد ابر نیسان ز رنجش و زر نثار

هست از نسیم خلق وی آورده خلق را

شاخ درست دولت و اقبال برگ و بار

انعام و بر برحسب رزق خلق کرد

در بنده پروریدن او را نه اختیار

ای بیشمار دولت و اقبال یافته

در روزگار دولت تو اهل روزگار

در هر یکی رسیده زتو جود بی قیاس

وز هریکی رسیده بتو شکر بیشمار

آنی ز مهتران که نیاید بنام نیک

پار تو زین کنار جهان تا بدان کنار

زان تا بنام نیک برانی جهان ترا

از مهر دایه وار بپرورد در کنار

گر یار نیک خواهی شو نیکنام باش

تنها نماند آنکه بود نام نیکش یار

مهتر بسی است لیک نه همچو تو کامران

گلها بسی بود نه همه همچو کامگار

در باغ مهتری چو گل کامگار باش

تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار

آیین عید کردی جشن بهار ساز

هم در بهار خانه چو بتخانه بهار

آواز ده بساقی و این بیت را بخوان

خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار

اردیبهشت ماه بسر بر بیک صبوح

کاردی بهشت کرد جهانرا بهشت وار

با مطرب هزار نوا باده تو نوش کن

در موسمی که زاغ هزیمت شد از هزار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode