گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خورشید ببرج حمل آمد چو رخ یار

هم نور بحاصل شود از تابش و هم نار

نور از پی روشن شدن عالم تاریک

نار از جهت پختن هر خام بر اشجار

تا باز جهان از تبش و تابش خورشید

برنا شود اشجار پدید آرد اثمار

برگ گل از اشجار برون آرد بستان

الوان بدایع شود از خاک پدیدار

از رنگ چمن گردد چون زرمه بزاز

وز بوی هوا گردد چون کلبه عطار

دستان زن بستان بسحرگاهان گردد

بر سرو سراینده سرود غزل یار

هنگام تماشای خداوندان گردد

کز طارم و کاشانه خرامند بگلزار

بلبل بشود از دل راوی و بخواند

بیت و غزل رودکی اندر حق عیار

رازل نه همانا که بدی همچو نظامی

در صدر نظام الدین برخواندن اشعار

صدری که نظام الملک ارزنده شود باز

از خدمت صدرش نه همانا که کند عار

مستوفی ملک ملک شرق محمد

فرزند علی بن امیر آن شه ابرار

میری که امیران سخن رایگه نظم

از مدحت او به نبود فکرت گفتار

در شغل شه شرق قلم وار میان بست

تا اهل قلم پیش وی آیند قلم وار

آن صدر سرافراز که ارباب قلم را

بر روی زمین نیست چنو صدر سزاوار

هرکس که سزاواری او را نپسندد

گردد بسر تیغ شه از نیش سزاوار

لطف و کرم او بهمه خلق رسایست

با اندک و بسیار ویند اندک و بسیار

ای اندک منت کش بسیار مروت

کس را بمروت نخوهی منت بردار

آثار تو در عالم خواهی که نماند

نی نی تو خوهی ماندن در عالم آثار

هنگام بهار است درین موسم فرخ

از خاک پدیدار شود لعبت فرخار

با لعبت فر خار نشاط و طرب انگیز

وز خار تعب چشم بداندیش همی خار

در عقد بنانت قلم سحر نمایست

چون زرین طیری که ورا مشکین منقار

چون طیر شود فرخ بمنقار خط او

ارزاق رسانیده بسوآل و بزوار

نو گشت سر سال و باقبال شه غرب

تا سال دگر در دل و جان تخم طرب کار

تا چشمه خورشید نشاط دل خود باش

هر جای که دل خواهد برج حمل انگار

در نور رخ یار نگه میکن و میگوی

خورشید ببرج حمل آمد چو رخ یار

گر سوزنی پیر دعاگوی ترا طبع

چون بحر عدن گردد پر لؤلؤ شهوار

بی در ثنای تو مبادا که همه عمر

در سوزن نظام کشد رشته بسوفار

از دست فنا نامه عمر تو مبادا

طی تا نشود دنیا طی گشته چو طومار

 
 
 
رودکی

ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار

امروز به اقبال تو، ای میر خراسان

هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار

درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد

[...]

کسایی

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟

جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار

این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان

[...]

فرخی سیستانی

ای آنکه همی قصه من پرسی هموار

گویی که چگونه ست بر شاه تراکار

چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی

گفتار چه باید که همی دانی کردار

ور گویی گفتار بباید ز پی شکر

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار

زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار

همواره سیه سرش ببرند از ایراک

هم صورت مار است و ببرند سر مار

تا سرش نبری نکند قصد برفتن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
منوچهری

هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی‌خار

آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه