گنجور

 
سوزنی سمرقندی

بسی عطای خدایست بی خلاف و خطا

خدایگانرا هست از خدای هفت عطا

یکی ز هفت عطا سوی تخت شاه آمد

که رفته بود بفرمان شاه سوی ختا

حکیم زد مثلی کز خطا صواب آید

صواب رفت و صواب آمد و نرفت خطا

خدایگان جهان شادمانه شد چو رسید

طغان تکین ملک نسل آدم و حوا

چنانکه هفت فلکرا بود بهفت اختر

دهد بهفت عطا هفت کشور دنیا

نفاذ امر شهنشاه مشرق و مغرب

خدای داند تا از کجاست تا بکجا

درخت دولت شه اصل رست و فرع رسید

ز روی صخره صما ببرترین سما

زبرترین سما بانگ کوس دولت شاه

بگوش صخره صما رسید و شد شنوا

ز سور شاه خبر داد باغ را مه مهر

ز شاخسار هوا زرفشاند بر صحرا

هوای شاه کند زرفشان رعیت را

چنانکه شاخ شجر گشت زرفشان ز هوا

روا نداشته اند اهل دین هواداری

مگر هوای شه دادگر که هست روا

خدایگانا داد تو دست جور و ستم

ببست و خلق گشادند دست را بدعا

ستم نماند و ستمکاره نیز و سرکش هم

بتیغ تو چو قلم شد سر سران بهوا

متابعان تو ماندند و بس چنین بادا

منازعان ترا گوشمال داد قضا

بر آسمان کمر تو امان گسسته شود

اگر برهنه کنی تیغ آسمان سیما

ترا بسایه یزدان همیزنند مثل

که دید سایه که خورشید را بود همتا

بنور تابش خورشید خامها بیزد

بسوختی طمع خام در دل اعدا

بتیغ گیرد خورشید بر و بحر زمین

کند زبانه بکوهان کوه بر پیدا

همه مصاف تو با کوه پیکران باشد

بتیغ اگر تو نه خورشیدی این مصاف چرا

بدست عدل در فضل کرد کار گشای

که هست عدل ترا فضل کردگار جزا

همیشه تا ملکانرا بتاج و تخت و نگین

بود تفاخر و زین هر سه هست فخر سزا

بتخت باش سلیمان بتاج افریدون

بزیر مهر نگین تو گنبد خضرا

تو بادی از ملکان پیر عقل برنا بخت

که پیر سوزنی از مدحتت شود برنا

پناه عالمی و پادشاه عالمیان

پناه دیر فنا باش و شاه دیر بقا