گنجور

 
سوزنی سمرقندی

هم بجمال و کمال و هم بجوابی

کس بپدر ماند اینچنین که تو مانی

هر که ترا دید سعد دولت پنداشت

گرچه نماندست وی تو دیر بمانی

آینه سعد دولت است جمالت

آمده در تو ازو پدید نشانی

بروی مانی بهر کجا بنشینی

گوئی آنجا مثال وی بنشانی

هر که نظر در تو کردمی بنماید

در تو خیال پدر چو واحد و ثانی

بهر جمال پدر مثال تو بر تو

هر نظری خواند نیست سبع مثانی

نامد از تو امان بدی بجهان کس

جز تو نبودی حقیقتی و گمانی

آب گهر برد گوهر سخن تو

و آبروی در کلام تو ز روانی

هست پدیدار تو امان فلک را

از جهت خدمت تو بسته میانی

از ره تشبیه تو امانی گوئی

با پدر خویش مانی و تو امانی

صورت و معنی توئی بصورت و معنی

نام ورا زنده دار تا بتوانی

از تو جهان ای جهان بصورت و معنی

هست مزین تر از صور بمعانی

چون پدر و جد بخلق و بخلقت

پاک سرشت و ستوده خصلت و شانی

سیرت و سان و سرشت و خلقت و خلقت

هست پسندیده تر از آنکه تو دانی

چشم خرد را ز بس شریفی نوری

جسم هنر را ز بس لطیفی جانی

حشمت توقیع تست ملک سلیمان

امر ترا رام گشته انسی و جانی

دولت تمغاج خان عالم عادل

داده ترا بر سر وزیران خانی

حاسد جاه ترا ز حیرت و غیرت

سینه چو آتشکده است و دیده خانی

تیرگی کلک مصری دو زبانت

به ز فروغ دو رویه تیغ یمانی

شاه بتیغ دو رویه ملک ستاند است

داده بکلک تو تا کند دو زبانی

از دو زبان کلک خود چو تیغ دو رویه

داد دهی خلق را و دادستانی

صدر رفیع تو برترین مکانست

تو متمکن ببرترین مکانی

کف ترا کان و بحر خوانم چون هست

در کف راد تو وصف بحری و کانی

از کف راد تو در و گوهر گیرند

این بثناگوئی آن بمدحت خوانی

خوان مدیح تو سوزنی خوهد آراست

چاشنی است این قصید و سرخوانی

از تو دعا و ثنای تو ابدالدهر

بادا نامنقطع چو سیر سوانی

بخت جوان تو سوزنی را داده

از پس پیری جمال و فر جوانی

 
 
 
رودکی

آن که نماند به هیچ خلق خدای است

تو نه خدایی، به هیچ خلق نمانی

روز شدن را نشان دهند به خورشید

باز مر او را به تو دهند نشانی

هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفته‌ست

[...]

سنایی

چونت نپرسم بگویی اینت کراهت

چونت بخوانم نیایی اینت گرانی

دعوی دانش کنی همیشه ولیکن

هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی اثر نعمت تو نیست دهانی

بی کمر خدمت تو نیست میانی

در ره تو چرخ کیست حلقه بگوشی

بر در تو عقل کیست بسته دهانی

چون تو نخیزد بروزگار کریمی

[...]

امیرخسرو دهلوی

گر چه به نظاره ایم، نیز نخوانی

دیده بد دور ازان جمال و جوانی

ما ز تو نزدیک می شویم به مردن

گاه خرامش مگر تو عمر روانی

گر تو درآری به دوستگاری ما سر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه