گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر چه به نظاره ایم، نیز نخوانی

دیده بد دور ازان جمال و جوانی

ما ز تو نزدیک می شویم به مردن

گاه خرامش مگر تو عمر روانی

گر تو درآری به دوستگاری ما سر

هست سر آنکه سر دهیم نشانی

ای که زنی سنگ پیر توبه شکن را

شیشه نگه دار، سر تراست، تو دانی

داغ شرابم برون خرقه چه بینی؟

داغ نگه کن ز ساقیم به نهانی

گر چه ازان شه خوریم خون و نپرسد

شربت درویش یاربش بچشانی

درد من، ای باد، کوه تاب نیارد

می شنو از من، ولی بدو نرسانی

ای که دم از سوز شمع می زنی اینجا

سوزش جانی بدان نه سوز زبانی

پیش که خسرو ز سینه آه برآورد

آه که جان نیز نیست محرم جانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

آن که نماند به هیچ خلق خدای است

تو نه خدایی، به هیچ خلق نمانی

روز شدن را نشان دهند به خورشید

باز مر او را به تو دهند نشانی

هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفته‌ست

[...]

سنایی

چونت نپرسم بگویی اینت کراهت

چونت بخوانم نیایی اینت گرانی

دعوی دانش کنی همیشه ولیکن

هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی

سوزنی سمرقندی

هم بجمال و کمال و هم بجوابی

کس بپدر ماند اینچنین که تو مانی

هر که ترا دید سعد دولت پنداشت

گرچه نماندست وی تو دیر بمانی

آینه سعد دولت است جمالت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی اثر نعمت تو نیست دهانی

بی کمر خدمت تو نیست میانی

در ره تو چرخ کیست حلقه بگوشی

بر در تو عقل کیست بسته دهانی

چون تو نخیزد بروزگار کریمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه