گنجور

 
سوزنی سمرقندی

صاحب عالم عادل ملک اهل قلم

ملکت آرای وزیر ملک ترک و عجم

ملک ترک و عجم را تو وزیری فرخ

همچو برسید صدیق و چو بر آصف جم

آسمان قدر وزیری که بپیروزی بخت

زآسمان سازد پیروزه نگین خاتم

بقدم تا تارک کیوان سپرد از همت

چون بکیوان نگرد ننگرد الا بقدم

طلعت فرخ فرخنده او هر سر سال

مشتری را نظر سعد فروشد بسلم

بنده ای دارد بهرام فلک کز سر تیغ

کند اعدای و رادم بدر اندر یکدم

چون بود تربیت او ز ملک شمس الدین

شمس در برج شرف باشدش از خیل خدم

شادی او طلبد زهره زهرا بر چرخ

که طرب راست مهیا و ندارد سر غم

بکفایت قلم از تیر فلک باز گرفت

تا کمربند شدش تیر فلک همچو قلم

تا بپیش و سپس زین براقش ماند

اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم

صاحب عادل در زین براقی چو فلک

هست خورشیدی با وی دو مه نیمه بهم

ای چو خورشید فروزنده عالم بجمال

عدلت افکند بساطی ببسیط عالم

از شهنشاه طغان خان ملک روی زمین

دولت و حشمت تو بر فلک افراشت علم

ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران

با روائی ز تو در هر هنری قلب درم

بکرم دست نگویم که گشادی هرگز

زانکه هرگز نبود دست تو بسته ز کرم

هر که او از کرم دست تو آگاهی یافت

نخرد حاتم طی را بیکی دسته کرم

مفتی علم سخائی و زتو سائل را

نیست جز قول نعم پاسخ و جز بذل نعم

قلمت نافذ امر است جنان گر خواهد

لام الف منفی گردد ز حروف معجم

از عدم تا بوجود آمدی ای عالم جود

جود با تو بوجود امد گوئی ز عدم

بگه خلقت جود و بگه خلقت تو

عنصر هر دو بتمزیج عناصر شد ضم

عنصری باید تا نظم مدیح تو کند

سوزنی کیست کز او نظم تو گردد منظم

سوزنی مدح ترا سلک جواهر شمرد

که بود سوزن با سلک جواهر محرم

شعر سلکی است در او واسطه مدح تو بزرگ

سال سلکی است در او واسطه ماه اعظم

ماه اعظم را در طاعت ایزد بگذار

تا که از شاه قدم عید تو باشد معظم