جز آینه که کند گلرخا ترا معلوم
که از حبش حشم آرد بدست کردن روم
طلیعه آید و آنگه سپاه بر اثرش
پدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم
من آن نگویم اگر کس بر غم من گوید
زهی سپاه بنفرین خهی طلیعه شوم
بچهره بودی محسود نیکوان ختا
خط آمده است که محسود را کند مرحوم
خطی چو دایره اندر کشی و پنداری
خط تو دایره عصمت است و تو معصوم
گل طریست رخت خط بنفشه طبری
رقم بنفشه و گلبرگ ازو شده مرقوم
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از گلبرگ کامگار تو کوم
بر آن نهادم کز لعل نوش پاسخ تو
بجای بوسه برآید زمرد مسموم
ببوسه سخت گمانی ندارم از تو طمع
وگر گمان سپهر آیدت کمان لزوم
نه از لب تو سزد هیچ عاشقی مأیوس
نه از مؤید دین هیچ سائلی محروم
جهان مجد و معالی مؤید بن جمال
که جزو علم ویست از زمانه کل علوم
میان اهل زمان هیچگونه دانش نیست
که آن بخاطر او مشکل است و نامفهوم
میان انجمن اهل فضل و اهل هنر
بود چو بدر درخشنده در میان نجوم
ایا کریم نژادی که تا شدی پیدا
ز جود تو بجهان نام بخل شد معدوم
از آنکه موم دلی در سخا بمهر سؤال
بمهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم
تو ز آشیانه باز سپید خاسته ای
ز باز خانه نپرد بهیچ خالی بوم
نظیر تو ز کریمان بدهر پیدا نیست
بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم
سخاوت و کرم و جود و مردمی هنر
ز خانواده تو شد نیام تو توم
جمال دین پدر خویش را همی مانی
ستوده سیرت آیین و شأن و فعل و رسوم
همه خصال تو و رسم تست نامعیوب
همه نهاد تو و فعل تست نامذموم
سران عصر ترا مادحند و تو ممدوح
مهان دهر ترا خادمند و تو مخدوم
سخن که جز بمدیح تو نظم کرده شود
سخن سرای بود ظالم و سخن مظلوم
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بود رسومی از بذل وجود تو مرسوم
ز سال پنج مه اندر گذشت و عیب منست
که قصه رفع نکردم چو کهتران خدوم
خطی نویس بسوی وکیل خاصه خویش
علی الخصوص بنام رهی بدن معلوم
اگر چه لؤلؤ منشور باشد آن ببها
ز طبع بنده بها گیر لؤلؤ منظوم
نمیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
بحکم یزدان بر بندگان او محکوم
بقای عمر تو بادا بکام دل جاوید
دل ولی تو شاد و دل عدو مغموم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه سازم با او چگونه حرب کنم
ضعیف کالبدم من نه کوهم و نه گوم
وفاش عاریتی ، عیب و عار او فانی
به عیب عاریتی چیز بر ، چرا فَنوم
ایا درفش تو باز سپید و خصم تو بوم
نرفت زیر فلک چون تو خسرویرا بوم
چو بوم گردد بر دست حاسدان تو باز
چو باز گردد بر بام ناصحان تو بوم
سموم گردد بر دوستان تو چو شمال
[...]
زهی تو حاکم عدل و جهان ترا محکوم
زهی بحم تو گردن نهاده چرخ ظلوم
فکنده صیت تو در گوش روزگار طنین
کشیده رای تو بر روی آفتاب رقوم
جبلت تو مزین بخصلت محمود
[...]
خدایگانا سالی زیادت است که من
به پای حرص به گرد عراق می بدوم
به چشم جز اثر عدل تو نمی بینم
به گوش جز خبر جود تو نمی شنوم
اگر چه تخم ثنای تو کشته ام لیکن
[...]
دهان یار نمود از جواهر منظوم
به روی روشن خورشید اجتماع نجوم
نمود جوهر فردش به نکتهای معقول
میان دایرهٔ ماه نقطهای موهوم
کمر به معنیباریک اگر ندرپیچد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.