گنجور

 
قطران تبریزی

ایا درفش تو باز سپید و خصم تو بوم

نرفت زیر فلک چون تو خسرویرا بوم

چو بوم گردد بر دست حاسدان تو باز

چو باز گردد بر بام ناصحان تو بوم

سموم گردد بر دوستان تو چو شمال

شمال گردد بر دشمنان تو چو سموم

بکام یارت ز قوم خوشتر از تسنیم

بکام خصمت تسنیم بدتر از ز قوم

چو زر بگردد بر دست دوستان تو خاک

چو سنگ گردد بر دست بدسگال تو موم

موافقان تو زاده همه بطالع سعد

مخالفان تو زاده همه باختر شوم

سخن که هست صفت همه بود ممدوح

سخن که نیست بمدحت همه بود مذموم

مخالفان تو زان متفق شدند بهم

که مرغ شوم کند خانه بر درت از موم؟

تو شهریار کریمی و کار تو کرم است

بخور بیاد کرام و کبار آب کروم

چو عدل وجود تو اندر زمانه شده موجود

بگشت زفتی و جور از میان ما معدوم

همی ثنای تو بیرون برد ز خاطر غم

همی مدیح تو خالی کند ز قلب هموم

بباز ماند یارت از آن بود فرخ

ببوم ماند خصمت از آن بود مشئوم

مر آن یکی را باشد بدست شاه مقام

مر این یکی را باشد قرارگاه ببوم

دو خائنند دو نعمت سپرده خصم ترا

خلاف خشم توشان کرده در جهان مرقوم؟

اگر رها کنی آن نیز هر دو را بکرم

چنان بود که دو بنده بوی خریده ز روم

اگر نخواهی کاندر ولایت تو بوند

بحکم حاجت باید جوازشان مختوم؟

همیشه خصم تو محروم باد و تو محسود

همیشه باش تو محسود و خصم تو محروم