هلال روزه میمون لقای فرخ فال
نمود روی ز گردون نیل فام چو نال
خمیده قامت و خدمت نموده بر گردون
ز روی قبله بدرگاه آفتاب جلال
اجل صاحب عادل که مثل او گیتی
پدید نارد و ناورده صاحب اقبال
کبیر عالم کاندر صلاح ذات ویست
صلاح خلق کبیر مهمین متعال
صفی دولت عالی معین ملت حق
وزیر نیک پی نیک رسم نیک خصال
ثبات علم و عمل هست بر رعیت شاه
بسیرت علما و بصورت عمال
چو کارها به نیتهاست گفت صاحب شرع
وراست پر ز نکوئی جریده اعمال
شد است مشفق بر عامه رعیت شاه
چو مادر و پدر خوب مهر بر اطفال
گشاده کرد در داد و بست دست ستم
یکی ز بهر ثواب و یکی ز بیم وبال
ز عدل او نه عجب باشد ار بکوه و بدشت
پلنگ و یوز شود پاسبان عزم و غزال
بنوک کلک بگسترد عدل در عالم
بر آن قیاس که همنام او بزخم دوال
بباب عدل ز همنام او چو در گذری
کسی نیابی او را دگر نظیر و همال
سران دهر و بزرگان عصر او را نیست
بجز بخدمت درگاه او مآب و مآل
رسیده اند جهانی ز خدمت در او
بآب و حشمت و جاه و بناز و نعمت و مال
وفا شود ز کف راد او بجود و سخا
اگر بجان گرامی ازو کنند سوآل
برد ز جود کف او کمینه سائل او
ببدره زر عیار و بکیسه سیم حلال
همای جاه تو پرواز کرد بر سر خلق
کسی که سایه او یافت رسته شد زاهوال
بزیر سایه او باشد این جهان یکسر
چو آن همای همایون بگسترد پر و بال
ایا همایون صدری که فر طلعت تو
به از همای همایون بود بفر و بفال
زمانه نیک سگالیست پادشاهی را
که هست او را چون تو وزیر نیک سگال
ترا بصاحب ری گر کسی قیاس کند
ورا بود نه ترا اندرین قیاس جمال
اگر که صاحب ری بودی اندرین ایام
کجا تو باشی او باشدی بصف تعال
کمال صاحب ری هرگز اندرین نرسد
در آنچه هست سزای تو نیست او بکمال
محل و قدر ترا کردگار کرد فزون
هرآنچه کرد و کند کردگار نیست محال
بر آسمان بزرگی و بوستان سری
تو بدر و سروی و دیگر کسان هلال و خلال
چنانکه بدر بتابد ز آسمان تو بتاب
چنانکه سرو ببالد ببوستان تو ببال
حسود جاه تو بادا ز بار محنت و غم
نحیف تن چو خلال و خمیده قد چو هلال
همیشه تا مه روزه است بهترین شهور
هماره تا شب قدر است بهترین لیال
بقدر باد ز عمر تو هر شبی شب قدر
بخیر همچو مه روزه هر مه تو ز سال
هزار سال ترا عمر باد و هر روزی
ز سال عمر تو چون روز اول شوال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.