وه که جانم گشت چون از درد بی آرام دوست
ساقیا لطفی بکن جامی بده با نام دوست
مانده بر بادام چشمانش دهان پسته باز
همچو من افتاده مسکین چون کند بادام دوست
می کنم جان را نثار مقدم میمون او
گر به من پیک صبا آرد دمی پیغام دوست
هر زمان تیر خدنگ غمزه بر جانم زند
منت ایزد را که هردم می رسد پیغام دوست
جان اگر باشد مراد دوست ای پیک اجل
ریز در دم خون من تا خوش برآید کام دوست
از غبار آن زمین چشم مرا پر نور کن
ای صبا چون بگذری دامن کشان بر بام دوست
می رود صوفی زدنیا، وین تمنا در سرش
تا کند جان را نثار امروز بر اقدام دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
داد باد صبحدم با عاشقان پیغام دوست
برد آرامم به بوی زلف بیآرام دوست
خاک میگفتم شوم تا در قدمهایش روم
باز میگویم نشیند گرد بر اقدام دوست
بارها رفتم به خدمت بر درش بارم نداد
[...]
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست
زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
[...]
ذره تا خورشید دارد چشم بر انعام دوست
تا که را از خاک بردارد دل خودکام دوست
ماه تابان کیست تا گیرد ازان رخسار نور؟
نیست هر ناشسته رویی در خور اکرام دوست
در کنار لاله و گل دارد آتش زیر پا
[...]
آن یکی از «أرنی» مخمور و مست جام دوست
و آن دگر از «لن ترانی» کشته ی پیغام دوست
یک درون از «اصطفا آدم» پر از انعام دوست
یک سر از «وجهت وجهی» پر ز عشق نام دوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.