روز ازل که طینت آدم سرشته اند
بر صفحه دلم غم او را نوشته اند
عاشق شدی، هرآینه باید جفا کشید
بر می دهد بلی به زمین هر چه کشته اند
ای زاهدان چو منع من از عشق می کنید
من چون کنم که در گل من این سرشته اند
عشق از برای زینت انسان پدید شد
محروم ازین شرف به یقین دان، فرشته اند
آنها رسیده اند به مقصود کین زمان
دامان غم گرفته و خود را بهشته اند
خون شد دلم در آتش سودایش و هنوز
تا بر سرم چهار ز غم او نوشته اند
در جامه دید چون تن صوفی نگار گفت
باریکتر ازین نخ دیگر نرشته اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر تا قدم به آب حیاتت سرشتهاند
دلها مثال نقش تو بر جان نبشتهاند
گر زاهدان صومعه بینند صورتت
عاشق شوند بر تو وگر خود فرشتهاند
رویی چنین به حسن و لطافت ندیدهام
[...]
آنی که از کرشمه و نازت سرشتهاند
نقشی چو تو ز کلک قضا کم نوشتهاند
جان سودهاند ریخته در چشمه حیات
تا زان خمیر مایه لعلت سرشتهاند
عنابهای ترک ازان میچکد نبات
[...]
خاک تو را ز آب لطافت سرشتهاند
در وی به غیر تخم سعادت نکشتهاند
جانهای عاشقان تو ز آنروی چون پری
دیوانه میشوند اگر خود فرشتهاند
بر صفحهٔ عذار تو خطی به دود دل
[...]
ز آب حیات مشک خطا را سرشتهاند
گرد لب تو آیت رحمت نوشتهاند
من که و کاخ عیش، که خشت وجود من
از خاک رنج و چشمه محنت سرشتهاند
هرگز به آب و رنگ تو نشکفته غنچهای
[...]
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند
مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند
در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق
یک گل زمین نماند که خاری نکشته اند
زخم بتی است هر سر مویم که بر تن است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.