گنجور

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲ - آمان

 

ای امان از فراقت، امان

مُردم از اشتیاقت، امان

از که گیرم سراغت، امان (امان امان امان امان)

مژده ای دل که جانان آمد

یوسف از چه به کنعان آمد

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۵ - برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین شاه

 

افتخار همه آفاقی و منظور منی

شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی

به سر زلف پریشان تو دلهای پریش

همه خو کرده چو عارف به پریشان وطنی

ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۶ - برای تاج السلطنه - دختر ناصرالدین شاه

 

تو ای تاج، تاج سر خسروانی

شد از چشم مست تو بی پا جهانی

تو از حالت مستمندان چه پرسی؟

تو حال دل دردمندان چه دانی؟

خدا را نگاهی به ما کن

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۷ - دل هوس سبزه و صحرا ندارد

 

دل هوس سبزه و صحرا ندارد (ندارد)

میل به گلگشت و تماشا ندارد (ندارد)

دل سر همراهی با ما ندارد (ندارد)

خون شود این دل که شکیبا ندارد (ندارد)

ای دل غافل، نقش تو باطل،

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۱ - باد فرح‌بخش بهاری

 

باد فرح بخش بهاری وزید

پیرهن عصمت گل بردرید

نالۀ جان سوز ز مرغ قفس

تا به گلستان رسید (تا به گلستان رسید)

قهقهۀ کبک دری

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...

 

گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه‌ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از چشم برگرفتم

جوی خون به دامان روانه کردم

از چه روی، چون ارغنون ننالم

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۵

 

ترک چشمش ار فتنه کرد راست

بین دو صد از این (خدا) فتنه، فتنه خواست

(خدا فتنه خواست)

ای صبا زبردست را بگوی

دست دیگری (خدا) روی دست‌هاست

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۷

 

بماندیم ما، مستقل شد ارمنستان

(ارمنستان ارمنستان شد ارمنستان)

زبردست شد، زیردست زیردستان

(دستان زیردستان زیردستان)

اگر ملک جم شد خراب، گو به ساقی

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۰

 

امشب از آسیا، اروپا رفتی

غلط کردی که بی ما آنجا رفتی

الهی دختر گیوار بمیره

ما را تنها گذشتی، جلفا رفتی

(ما را تنها گذاشتی، جلفا رفتی)

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۱

 

جان برخی آذربایجان باد

این مهدِ زردشت، مهدامان باد

(مهدامان باد)

هر ناکست کو عضو فلج گفت

عضوش فلج گو، لالش زبان باد

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۳

 

اگر دگمه‌ات پنبه‌ای بود

یار، جان، پنبه‌ای بود

آشکرالله خوب بچه‌ای بود

به ذات الله، به ذات الله

بازم دگمه‌ات پنبه‌ای نیست

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۳

 

امیر اگر یار ما بودی

یار وفادار ما بودی

پس «امسال خان» آنجا چه می‌کرد

با عبدالله، با عبدالله

شبی آنجا مهمانی بود

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

از خراسان در اعصار

شد دو نار پدیدار

هر دو با روح سرشار

روح آن شاد، زنده این باد

روح آن شاد، زنده این باد

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۵ - گریه کن

 

گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد

ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد

هر کسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد

دل ز دست غم مفر ندارد

دیده غیر اشک تر ندارد

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۶

 

ای دست حق پشت و پناهت بازآ

چشم آرزومند نگاهت بازآ

وی تودۀ ملت سپاهت بازآ

قربان کابینۀ سیاهت بازآ

سرخ و سفید و سبز و زرد و آبی

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۷

 

تا رخت مقید نقاب است

دل چو پیچه ات به پیچ و تاب است

مملکت چو نرگست خراب است

چارۀ خرابی انقلاب است

یا درستی اندر انتخاب است

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۸ - مارش خون

 

خون چو سرچشمۀ آب حیات است

پیش خون نقش هر رنگ مات است

خون مدیر حیات و ممات است

خون فقط خضر راه نجات است

رنگ خون رنگ میمون مینوست

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲۹ - مارش جمهوری

 

روی دلکش، موی دیجور

روی اندر موی، مستور

دست کز این غرفه این حور

کو کشد جز دست جمهور

ساقی از این دور خسته

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۱

 

«ژیان» هاف هافو شو هاف کن ببینم

برای هاف سینه صاف کن ببینم

پس از هاف هاف شد هاف با قرائت

ادا از مخرجِ ناف کن ببینم

ژیان هاف...

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۲ - باد خزانی

 

باد خزانی، زد ناگهانی، کرد آنچه دانی

برهم زد ایّام نشاط و روزگار کامرانی

ظلم خزان کرد، با گلستان کرد، دانی چه سان کرد؟

آنسان که من کردم،به دور زندگی با زندگانی

چو من فراری، بلبل به خواری، با سوگواری

[...]

عارف قزوینی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode