گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۱

 

اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی

ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی

هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق

این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی

هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۲

 

بر سر راهِ توام روز و شب آخر کویی

پیش تر زآن که رسد جان به لب آخر کویی

خود نگویی که مرا همْ‌نفسی بود برفت

هم‌ْدمت را نفسی واطلب آخر کویی

دوستان را نپسندند به دشمن‌کامی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۳

 

ساقیِ مجلسِ صفا چارهٔ ما به چاره‌ای

چاره و بس که حالتی نیست جز این و چاره‌ای

میر خمار هر چه شد تیره ز من زمان زمان

می‌کشد از سپاهِ غم بر سرِ من هزاره‌ای

فایض میکده به ما دیر به دیر می‌رسد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۴

 

هر که جگرگوشه ای دارد و جانانه ای

در نظرش مصر دان هست چو ویرانه ای

خاصه که تو دل بری شنگِ جهانی که نیست

در صدفِ روزگار همچو تو دردانه ای

مطلعِ خورشید چیست رویِ تو دیدن صباح

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۵

 

آخر ای شمعِ روان پروانه ای

چند سوزی خاطرِ دیوانه ای

گر چه ما بر شمعِ رویت سوختیم

شمع را نگریزد از پروانه ای

هیچ نقصانی نباشد شمع را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۶

 

دیده‌ای در عشق چون مجنون دگر دیوانه‌ای

هان بیا بنگر مرا آشفته بر جانانه‌ای

وحشیی بینی ملولی، سرگرانی، دل‌سبک

ترک مردم کرده و خو کرده در ویرانه‌ای

ممتحن بی‌خویشتن، غم‌خواره‌ای، بیچاره‌ای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۷

 

کیست پیرِ عاقلان در کویِ تو دیوانه‌ای

چیست شمعِ آسمان با رویِ تو پروانه‌ای

مادرِ دوران نزاید بعد از این مانندِ تو

کی به دست آید چو تو از انس و جان جانانه‌ای

من به بیداری نمی‌دارم توقّع کاشکی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۸

 

ساقی ز بامداد بیاور قِنینه‌ای

بردار بانگِ قهقهه از آبگینه‌ای

نقدینه بهشت مهیّا نمی‌شود

لطفی کنی ز ما بستانی رهینه‌ای

حالی در این معامله مصرف نمی‌شود

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
sunny dark_mode