گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

این تن ما از روان روشن ما روشنست

وین دل ما از ریاضات تن ما روشنست

هر خیالی کرد دشمن نوری اندر سینه تافت

سینه ما از جفای دشمن ما روشن است

صمت حکمت میفزاید در دل اهل خرد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

ای که در راه خدایت چشم غیرت رهبرست

باغ را بنگر که از آثار رحمت اخضر است

کیف یحیی الارض بعد الموت را نظّاره کن

تا عیان گردد ترا بعثی که حشر اکبر است

سبغة الله را نگر آثار قدرت را به بین

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

یارب چمن حسن تو خرم ز چه آبست

کاندر نظرم هرچه بجز تست سرابست

غیر از دل عشاق تو معمور ندیدیم

گشتیم سراپای جهان جمله خرابست

هر کس که چشید از می عشق تو نشد پیر

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

آهنگ جانان کرد جان ای مطرب آهنگی بس است

دیوانه شد دل زان پری دیوانه را رنگی بس است

ما مست پیغام وئیم شیدای دشنام وئیم

صلح از برای مدعی ما را از او جنگی بس است

کی بیخودان بوی او دارند تاب روی او

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

مرا که دل زغم معصیت ورق و رقست

امید نور تجلی زحق طبق طبق است

غمم ازو بود و شادمانی دل او

زیمن دوست همه درد من بیک نسق است

گناه ما چو خجالت در آسمان افکند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

بندهٔ او من و او خدای منست

من برای وی و او برای منست

مقصد اصلی ندای کنم

سایر خلق چون صدای منست

هادی این رهم صلا بزنید

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

دلم پیوسته با مهرش قرین است

محبت خاتم دلرا نگین است

سرم ویرانهٔ گنج الهی

دلم دیوانهٔ عقل آفرین است

دو عالم در سر من جای دارد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

زمستان خراباتیم پند است

که هر کو عشق بازد هوشمند است

خوشا آندل که در زلفی اسیر است

بزنجیر جنون عشق بندست

فرو ناریم سر جز بر در دوست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

نه زلفست آن که دلها را کمندست

هزاران دل بهر موئیش بند است

نه اندامست و قد سرویست آزاد

نه گفتار است و لب قندست قندست

نه چشمست آنکه بیماریست یا مست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

کعبهٔ وصل تو پناه منست

طاق ابروت قبله گاه منست

چشم فتان مست خونریزت

خود زبیداد خود پناه منست

خود ره لشگر غمت دادم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

گر کشی و گر بخشی هر چه میکنی خوبست

کشتن از تو میزیبد بخشش از تو محبوبست

گر نوازی از لطفم ور کدازی از قهرم

هر چه میکنی نیکوست التفات مطلوبست

گر وفا کنی شاید ورجفا کنی باید

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

لب برلبم نه ساقیا تا جان فشانم مست مست

این باقی جان گوبرو آن جان باقی هست هست

چشمان مستت را مدام مستان چشم تو غلام

چشمان مستت می بدست مستان چشمش می پرست

هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

شوریدگان عشق را ای مطرب آهنگ فناست

برگ نوا را ساز کن ساز ره مستان نواست

بیخ طرب در چنک ما اندوه و غم دلتنگ ما

لذات دنیا ننگ ما ما را ببزم دوست جاست

زاهدزجنت دم زندسلطان زتاج وتخت وملک

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

نگارا در غمت جانم حزین است

بهر جزو دلم در وی دفین است

ترا رحمی بباید یا مرا صبر

چه سازم چون نه آنست و نه اینست

امیر حسن را خوی آنچنانست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

صحرا وباغ و خانه ندانم کجا خوش است

هرجا خیال روی تو باشد مرا خوش است

در دوزخ ار خیال توام همنشین بود

یاد بهشت می نکنم بس که جا خوشست

غمخوار گومباش غمین از بلای ما

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت

گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است

گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

سبزهٔ خط تو دیدن چه خوش است

در بهار تو چریدن چه خوش است

در جمالت نگرستن چه نکوست

گل ز گلزار تو چیدن چه خوش است

از دهان تو گرفتن کامی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

سوی تو بی تاب دویدن خوشست

برقع از آن روی کشیدن خوشست

می زدهان تو کشیدن نکوست

جان زلبان تو مکیدن خوش است

در هوس بوسه لعل لبت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

من و هزار گدا همچو من بنزد تو هیچست

گدا چه پادشهان زمن بنزد تو هیچست

کجا رسند بحسن تو دلبران خطائی

بتان چین و خطا و ختن بنزد تو هیچست

ندیده روی تو ورنه به بت کجا نگرستی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

در غمزه مستانه ساقی چه شرابست

کز نشأه آنجان جهان مست و خرابست

هشیار نه یک زاهد و مخمور نه یک مست

مستست تر و خشک جهان اینچه شرابست

عشقست روان در رک و در ریشه جانها

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۴۹
sunny dark_mode