دلم پیوسته با مهرش قرین است
محبت خاتم دلرا نگین است
سرم ویرانهٔ گنج الهی
دلم دیوانهٔ عقل آفرین است
دو عالم در سر من جای دارد
نه پنداری وجود من همین است
گهی پرواز بالا آسمانم
اگرچه آشیان من زمین است
سرمن کرسی سلطان عشق است
دل من معنی عرش برین است
فضای سینه ام منزلگه دوست
درون این صدف درّ ثمین است
چو با حق در سخن آیم کلیمم
کلامم آن دم آیات مبین است
چو از حق دم زنم پرواز گیرم
مسیحم آندم این تن مرغ طین است
بنای چشم بر جانم طلسمیست
درون پیکرم گنجی دفین است
سرشت از مهر اهل البیت دارم
از آب کوثرم تخمیر طین است
اگر بیگانگان حرفم نفهمند
بنزد آشنایان مستبین است
اگر بر فیض بارد دم بدم فیض
عجب نبود که با حق همنشینست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
چه چاره مر مرا بختم چنین است
ندانم چرخ را با من چه کین است؟
نظامی اکدشی خلوتنشین است
که نیمی سرکه نیمی انگبین است
چو ملکم این چنین زیر نگین است
چه جای ملکت روی زمین است
بتی لاغر میان فربه سرین است
که از سودای او خلقی حزین است
چه گویم از میان او؟ که وصفش
برو ز اندیشهی باریکبین است
قبای حسن شد بر قد او ختم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.