گنجور

 
فیض کاشانی

یارب چمن حسن تو خرم ز چه آبست

کاندر نظرم هرچه بجز تست سرابست

غیر از دل عشاق تو معمور ندیدیم

گشتیم سراپای جهان جمله خرابست

هر کس که چشید از می عشق تو نشد پیر

مستان غمت را همهٔ عمر شبابست

در عهد صبا توبه شکستیم به صهبا

دیریست که سجاده ما رهن شرابست

رندی که به مستی گذراند همه عمر

فارغ ز غم پرسش و اندوه حسابست

هشیار کجا گردد ز آشوب قیامت

آن مست که از نشأهٔ چشم تو خراب است

بر بحر و بر و خشک و تر دهر گذشتیم

جز آب رخ دوست جهان جمله سرابست

پرکن ز می صاف غزل ساغر دیوان

جانرا می بی دردسر ای فیض کتابست

گر میکده ویران و خرابات خرابست

در هر نگه چشم تو صد گونه شرابست

هم گردش چشم تو مگر با خودش آرد

آن مست که از گردش چشم تو خرابست

بیدار کجا گردد از آشوب قیامت

آن دیده که با فتنه چشم تو به خوابست

پروا نکند زآتش جانسوز جهنم

آن سینه که بر آتش عشق تو کبابست

با آنهمه تمکین که سراپای تو دارد

چون عمر ز ما میگذری این چو شتابست

زان لطف نهان با دل ما هیچ نکردی

باری همه گر قهر و عتابست حسابست

تنها نه دل فیض خراب از نگه تست

کو دل که نه زآن غمزه مستانه خرابست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode