گنجور

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۱ - صفت دلبر قصاب بود

 

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۲ - صفت دلبر عطار بود

 

عطر فروشی بتا تو دایم ازین روی

زلف تو خود مشک ناب ساید بر روی

عنبر از زلف توست خوشبو آری

عنبر سارا به مشک گردد خوشبوی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۳ - صفت یار باغبان گفته

 

از باغ مکن بیش بنفشه که بنفشه

در نسبت زلف تو همی دارد دعوی

اندر دو بناگوش ممال ای پسر آن را

ترسم که رسد زو به بناگوش تو عدوی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۴ - صفت یار آشناگر گفت

 

نگارینا نرستی ز آب و در آب

سبک رفتاری و نیکو شناهی

بلی تو ماهی سیمی و هرگز

نترسد در میان آب ماهی

کنارم آبگیری هست و در وی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۵ - صفت یار بربطی گفته

 

بتا زهره آسمان جمالی

چو زهره به من بر تو فرخنده فالی

کنار تو خالی نباشد ز بربط

ز بربط نباشد بلی زهره خالی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۶ - صفت یار تیغ زن گفته

 

آهخته چه داری مدام تیغت

ای دوست بگو بر که کینه داری

ماند صنما غمزه و رخت را

تیغ تو به تیزی و آبداری

مریخ شوی چون سلیح پوشی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۷ - صفت دلبر طبیب بود

 

ای یار ماهروی طبیبی و حاذقی

در دست توست جان پدر جان هر کسی

فرمان تو روان شده بر هر کسی و باز

بر تو روان نبینم فرمان هر کسی

درمان ما بدانی کز توست درد من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۸ - صفت دلبر منجم شد

 

ای منجم نگاه نجم جبین

راست حکم و درست تقدیری

گر ز شرمت هنوز بر ناید

آفتاب سپهر شبگیری

حکم تو راست آید از تو بتا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۹ - صفت یار فالگیر بود

 

ای فال گیر کودک فالم ز روی تو

با روشنایی مه و با سعد مشتری

هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور

پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری

دارند صورت پری اندر بلور و تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۹۰ - صفت دلبر دیباباف است

 

دیبا بافی ای بت دیبا رخ

هر پیشه را به دو رخ برهانی

دیبا بافی از همه جنسی تو

چون روی خویش بافت نمی دانی

دیبای روم کس نخرد هرگز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۹۱ - صفت دلبر تاجر باشد

 

ای آنکه به رخسار ارغوانی

نوشین لبی و شیرین زبانی

بازار تو همچون آسمانست

زیرا که تو چون ماه آسمانی

برجند دکان ها تو را و چون مه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۹۲ - شکر شاهی

 

نشکفت گر آراسته ای تو به ملاحت

شاهان همه آراسته باشند و تو شاهی

یک بوسه بخواهم ستدن من ز تو زیراک

رسم است ز شاهان ستدن شکر شاهی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۱ - فروردین ماه

 

خدایگانا رامش گزین و شادی بین

که مژده دادت از بخت ماه فروردین

همی چه گوید که ملک هفت اقلیم

به حکم و امر تو خواهد شدن ز چرخ برین

چنان نهاد ز قسمت خدای عزوجل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۲ - اردی بهشت ماه

 

بهشت است گیتی ز اردیبهشت

حلال آمد ای مه می اندر بهشت

به شادی نشین هین و می خواه می

که بی می نشستنت زشتست زشت

به راغ و به باغ و به کوه و به دشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۳ - خرداد ماه

 

زینت باغ ماه خرداد است

گر به باده گرایی از دادست

بت نو شاد گشت گلبن و باغ

گویی از حسن و زیب نو شادست

بلبلان را که خطبه خوان شده اند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۴ - تیرماه

 

ماه تیرست ای نموده تیره از روی تو ماه

می درین مه لعل روشن گردد ای مه می بخواه

وقت نعمتهاست لیکن نعمتی چون می مدان

جان بدین گفته که من گفتم گواه آید گواه

دل به می تازه ست تازه جان همی شادست شاد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۵ - مرداد ماه

 

مردان مهست سخت خرم

می نوش پیاپی و دمادم

از گردون طبع خاک پر تف

وز باران چشم ابر پر نم

بر دشت لباسهای رو نیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۶ - شهریور ماه

 

شهریور است و گیتی از عدل شهریار

شادست خیز و مایه شادی بر من آر

باده شناس مایه شادی و خرمی

بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار

ای کامگار بر دل من خیز و باده ده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۷ - مهر ماه

 

ای مه مه مهر و مهر ماه است

بی باده نشستن از گناه است

روز و رخ دوستان سپید است

روی و دل دشمنان سیاه است

سلطان ملک ارسلان مسعود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۸ - آبان ماه

 

ماه آبان چو آب جوی ببست

آب انگور باید اندر دست

آن نکوتر که شاد باشی شاد

وآن نکوتر که مست خسبی مست

شاد زیست آنکه عقل و دانش داشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode