گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

ای کرده گرد ماه ز شب خرمن

گریان ز حسرت تو چو باران من

آری دلیل قوت بارانست

آنجا که گرد ماه بود خرمن

ای هندوان زلف تو ترک آیین

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون

حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون

نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند

که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون

چنان نمود که گفتی به عکس می بینند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

ای بر زده به تقویت ملک آستین

سلطان بر حقیقتی و شاه راستین

شهپر برای تیر تو افکند روح قدس

گیسو فدای پرچم تو کرد حور عین

در دیده سهیل سنانت کشیده میل

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

سر برافراخت بر سپهر برین

مهد میمون پادشاه زمین

زبده مکرمت زبیده وقت

مریم روزگار و عصمت دین

آنک در خانقاه عصمت او

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

دوش در وقت آنک ضلّ زمین

کرد بر موکب شعاع کمین

راست گفتی مظلّه ای ست سیاه

سر برافراخته به چرخ برین

دیدم اطراف ربع مسکون را

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

شهی که ملک تفاخر کند به گوهر او

برید عالم غیب است رای انور او

خدایگان ملوک زمانه نصرت دین

که بوسه جای سپهرست دست وخنجر او

سر ملوک ابوبکربن محمد آنک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

ای مهر و مه نتیجه رای منیر تو

حل کرده عقدهای فلک را ضمیر تو

فخر ملوک نصرت دین بیشکین تویی

کایزد برای نصرت دین شد نصیر تو

وان بدر ازهری که مُقدَّر شد از ازل

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

هرچه فرّ و جاه قدرست ای همایون بارگاه

در حریم حضرتت جمع آمد از اقبال شاه

در ازل چو نقش نیرنگ تو می زد نقش بند

دولت اندر آستانت کرد خود را جایگاه

بر فضای ساحت قدر تو گردون راست رشک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

مرا مبَشر اقبال بامداد پگاه

نوید عاطفت آورد از آستانه شاه

چه گفت ؟ گفت که رویت به کعبه کرم است

نیاز عرضه کن و حاجتی که هست بخواه

زمین ببوس و بنه جاودان ذخیره عمر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده

سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده

خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش

در آستان تو جز بندگی نورزیده

ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

ای قصر ملک را ز معالیت کنگره

حزم تو گرد مرکز اسلام دایره

در طلعتت نجوم افق را مطالعه

در منظرت سعود فلک را مناظره

چون مفتی ضمیر تو گیرد قلم به دست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

زان زلف عنبرین که به گل بر نهاده ای

صد گونه داغ بر دل عنبر نهاده ای

مخمور عشق را نبوده چاره ای که تو

مهر عقیق بر می و شکر نهاده ای

از اشک لعل ساغر چشمم لبالب است

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

نباشدت نفسی در سر آن کله داری

که سر به کلبه احزان فرود آری

بدین قدر دل ما هم نگه نخواهی داشت

چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟

ز حسن خویش بدین مایه گشته ای خرسند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

زهی چو عقل علم گشته در نکو کاری

مسلم است تو را نوبت جهانداری

کلاه گوشه حکم تو از طریق نفاذ

ربوده از سر گردون کلاه جباری

درآمده ز ازل زیر سقف همت تو

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

هر کجا تازه بخندید گل رخساری

بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست

که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

دوش آوازه درافکند نسیم سحری

که عروسان چمن راست گهِ جلوه گری

عقل خوش خوش چو خبر یافت ازین معنی، گفت

راستی خوش خبری داد نسیم سحری

گر چنین است یقین دان که جهان بار دگر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی

که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد

که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

ای ظفر موکب تو را بر پی

دو جهان پیش همتت لا شی

در صف بندگان تو مریخ

روز رزم از شمار بسمل و فی

بر تن خصم بسته راه مسام

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

در این هوس که من افتاده ام به نادانی

مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی

مزاج دل به تأمل بدیدم اینک زود

کند چو زلف تو سر در سر پریشانی

قیاس دیده گرفتم ز دور و نزدیک ست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

ای ماه سروقامت و ای سرو ماه روی

وصل تو تا نموده مرا چند گاه روی

شکلم چو نال شد ز هوای تو و توراست

با شکل سرو قامت و بانور ماه روی

تا بی حجاب دیده به رویت نگاه کرد

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode