گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای قصر ملک را ز معالیت کنگره

حزم تو گرد مرکز اسلام دایره

در طلعتت نجوم افق را مطالعه

در منظرت سعود فلک را مناظره

چون مفتی ضمیر تو گیرد قلم به دست

برجیس زمین زند از رشک محبره

زان روز باز حجت عدل تو قاطع است

کامد زبان خنجر تو در محاوره

انکار دولت تو کسی را مسلم است

کز عقل و شرع سرکشد اندر مکابره

سوء المزاج خصم تو زان دیر درکشد

کز دیو عشوه داد جهانش مزوره

با طاعت تو آن نفس آید نهاد خصم

کاسیب قهر تو دهدش سنگ جندره

در تنگنای معرکه گردون تند را

از صدمت رکاب تو باشد مخاطره

تا بر کفت نتیجه احسان نوشته اند

هر دم زمانه را کند از سر مصادره

از بهر مرکبت که سزد نعل او هلال

شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره

خورشید را که از حَشَمت یک سواره ای است

قانع به دیدبانی این سبز منظره

آن جرأت از کجاست که با چون تو راعیی

از مرغزار چرخ رباید همی بره

چندان بقات باد که هنگام حصر آن

عاجز شود محاسب و هم از مؤامره