گنجور

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۴۴ - پس از توبه

 

پس از یک دو سالم که توفیق حی

مساعد شد و توبه کردم ز می

دگر باره مخدوم ملایِ بیک

که بادش قرین روز و شب بخت نیک

به جامِ مروّق خمارم شکست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۴۵ - خطاب به شاهنشاه و نصرت

 

الا ای جگر گوشگانِ پدر

بخوانید این پندِ من سر به سر

به گوشِ خرد راز من بشنوید

به ابیاتِ تعلیم من بگروید

هنر باید آموخت از در به در

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۴۶ - ایجاز سخن

 

سخن موجز و منتخب کرده ام

زبسیار با اندک آورده ام

ز نوع سخن نغز آید به کار

که از استخوان مغز آید به کار

نگه دار عزّت به هنجار گوی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۴۷ - تاریخ نظم

 

به چشمِ جهان دیدة دوربین

بدین مختصر طرفه دستور بین

چنین نامه ای کردم آراسته

ز بهر جوانانِ نو ساخته

حکیمانه شان دفتری ساختم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۴۸ - در مناجات و خاتمت

 

الاهی چو از نیّتم آگهی

که خیرست نیّت به خیرم نهی

گرم نا پسندی بر اقلام رفت

حدیث از می و مطرب و جام رفت

مگردان سیه روی چون دفترم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱ - در توحید

 

منّت از ذوالجلال والاکرام

بَدو آغاز و غایتِ انجام

آفریننده وجود و عدم

پیش گیرنده حدوث و قدم

برگزیننده حق از باطل

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲ - مناجات با خدا و نعت پیامبر

 

نظری یا مفتح الابواب

سببی یا مسبب الاسباب

مرحمت کن که وقت مرحمت است

گردنم زیر بار معصیت است

هیچ کم گردد از خزانه عام

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۳ - در مدح شمس الدین علی شاہ نیمروز

 

بعد توحید و نعت پیغمبر

مدحت شاه شرق اولیتر

شهریار بلند اختر و بخت

نازش و افتخار افسر و تخت

آن که از همت رفیعش هست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۴ - در سبب نظم این مثنوی و گفتگوی شاعر با شب

 

شب نوروز در خرابهٔ خویش

جام و جان و من و قرابۀ خویش

خالی‌السیر بود پنداری

بی‌خبر بودم آن شب تاری

بحث محروم کرد و نومیدم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۵ - بردن باد صبا پیام شب را از برای روز و آغاز پیکاره

 

شب فرستاد پیش روز رسول

«کای جهانگرد فتنه‌جوی فضول

هر شب از فتنهٔ تو تیره‌ترم

چند داری چو روز خیره‌سرم‌؟

هرچه بگریختم ز مشغله‌ای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۶ - پاسخ روز به شب

 

با صبا گفت: «دم مزن دیگر

به رسالت قدم بزن دیگر

باز گرد از همین قدر سوی شب

که: ز نادانی تو نیست عجب

چون تویی را چه حد پایه ماست؟

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۷ - پیغام دوم شب برای روز

 

باز شب داد روز را پیغام

که: «چنین بر مکش به چرخ اَعلام

من جهاندار بودم از اول

نه تو نه مه نه مشتری نه زحل

کدخدای جهان به حکم خدای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۸ - پاسخ روز یا خورشید به شب

 

روز گفتش: «چه ترّهات است این‌؟

سخن حشو بی‌حیات است این

رای تاریک تو چه رای زند‌؟

مگر اندر هزیمه نای زند

من جهان‌دار و من جهان‌تابم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۹ - پیغام سوم شب برای روز یا خورشید

 

شب دگرباره رفت با سرکار

کرد بر یک جواب صد انکار

«کای به جور و ستم شده مشهور

به تو نزدیک بوده و ز تو دور

خاصه و عامه را وبال و هلاک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۰ - پاسخ روز

 

روز گفت: «این چه زور و بهتان است

که ریا پیشهٔ توفتّان است

گر منافق منم‌، تو‌را چه خلل‌؟

چند از آشوب امتّان جدل

تا خدا بر که افکند تاوان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۱ - پیغام چهارم شب به خورشید

 

شب دگر بار گشت آشفته

که: «مرا روز ناسزا گفته»

گفت از روی جِدّ نه از سر لاغ

«کای تبه کرده از فضول دماغ

گرچه عالم نورد و سیّاحی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۲ - پاسخ روز به شب

 

روز بار دگر به جوش آمد

با شب تیره در خروش آمد

گفت: «ای خشک‌مغز‌ِ تر‌دامن

چند خواهی جدل زدن با من‌؟

مگر آنجا که می‌رسی عدم است

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۳ - پیغام پنجم شب به روز

 

شب چو بشنید طیره گشت عظیم

گفت: «آه از جفای چرخ لئیم

من چو دریا کشیده‌ام دامن

سر‌بزرگی همی‌کند با من

روز می‌گویدم سیه‌کاری‌!

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۴ - پاسخ روز به شب

 

روز در تاب شد دگرباره

کرد از غصه پیرهن پاره

گفت: «اگر بر من اعتراض کنی

چون سواد خودم بیاض کنی

من زنم صیقلت، دگر که زند؟

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۵ - پیغام ششم شب

 

شب‌ِ یلدا‌سرشت‌ِ زنگی‌رنگ

دست چون برد‌، بر سبو زد سنگ

گفت با آفتاب‌ِ روشن‌دل

«کز محیط فلک به مرکز گِل

در زمانی چو باد پیمایم

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode