گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - ایضا درخواست شراب کند

 

ایا دقیق نظر مهتری که گاه سخا

توانی ار بچکانی همی از آتش آب

به پیش دست سخی تو از خجالت و شرم

به جای قطرهٔ باران عرق چکد ز سحاب

سه کس به زاویه‌ای در نشسته مخموریم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - فی‌الهجا

 

گفته بودی که کاه و جو بدهم

چون ندادی از آن شدم در تاب

بر ستوران و اقربات مدام

کاه کهتاب باد و جو کشکاب

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳ - در طلب شراب گوید

 

میر حیدر ایا که خیزد جود

از کف تو چو از شراب طرب

دوستت انوری که نگشاید

جز به یادت ز دوستداری لب

سه شبانروز شد که از مستی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴ - ایضا شراب خواهد

 

من و نگار من امروز هر دو رگ زده‌ایم

من از حرارت عشق و وی از حرارت تب

بزرگ بارخدایی کنی و بفرستی

ورا شراب عناب و مرا شراب عنب

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - مطایبه

 

دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا

در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب

لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی

کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶ - در شکایت زمان و حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

گرچه در دور تو ای دریادل کان دستگاه

مدتی گرگان شبان بودند و دزدان محتسب

واندرین دوران که انصاف تو روی اندر کشید

فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب

سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - در قناعت و صبر گوید

 

ای بس که جهان جبهٔ درویش گرفته

از فضلهٔ زنبور برو دوخته‌ام جیب

واکنون همه شب منتظرم تا بفروزند

شمعی که به هر خانه چراغی نهد از غیب

آن روز فلک را چو در آن شکر نگفتم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸ - در شکر و قناعت گوید

 

درین دو روزه توقف که بو که خود نبود

درین مقام فسوس و درین سرای فریب

چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش

ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب

مرا خدای تعالی ز آسیای فراز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹ - در مطایبه گوید

 

زهی نم کرمت در سخا بهارانگیز

چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب

دهان لاله رخانم به خنده بازگشای

از ابر جود در آنم یکی یم مقلوب

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰ - در تعریف کتاب مقامات قاضی حمیدالدین

 

هر سخن کان نیست قرآن با حدیث مصطفی

از مقامات حمیدالدین شد اکنون ترهات

اشک اعمی دان مقامات حریری و بدیع

پیش آن دریای مالامال از آب حیات

شاد باش ای عنصر محمودیان را روح تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱ - صاحب ناصرالدین را مدح گوید

 

ای سرافرازی که از یک سعی تو

پای محکم کرد ملک و سر فراخت

جز تو از ارکان دولت فتح را

تا بدین غایت کسی آلت نساخت

حق سلطان این چنین باید گزارد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - در مدح مجدالدین ابوطالب نعمه

 

گره عهد آسمان سست است

گره کیسهٔ عناصر سخت

آنکه بگشاد هیچ وقت نبست

گره عهد و بندگیش ز بخت

کیست بحری که موج بخشش اوی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - در شرح اشتیاق گوید

 

به خدایی که از میان دو حرف

هفت چرخ و چهار طبع انگیخت

بوی کافور و عود و مشک آورد

رنگ طاوس و کبک و زاغ آمیخت

که مرا درد هجر تو بر سر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴ - در هجو صفی محمد تاریخی

 

صفی محمد تاریخی از خدای بترس

به خانه باش و میا تا گهی که خوانندت

فصیح و گنگ به تعریض چند گویندت

جوان و پیر به تصریح چند رانندت

گمان بری که ظریفی ولی نمی‌دانی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵ - در شکایت دنیا

 

ربع مسکون آدمی را بود، دیو و دد گرفت

کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست

دورُ دورِ خّشکسال دّین و قحطِ دّانشست

چند گویی فتح بابی کو و بارانی کجاست

من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - در شکایت گوید و توقع تلطف کند

 

چون برگهای طوبی طبعم به نام تو

یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست

در خاطرم که بلبل بستان نعت تست

اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست

با برگ و با نوای چنین بنده‌ای چو من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - در مدح گوید

 

ای سروری که از گل دل قامت قلم

بی‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست

بادا همیشه ملک جمال تو منتظم

کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست

بی‌طبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸ - در مدح موئتمن سرخسی

 

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹ - در محمدت صاحب ناصرالدین

 

قدر می‌خواست تا کار دو عالم

به یکبار از پی سلطان کند راست

چو او اندیشهٔ برخاستن کرد

قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰ - فی‌الحکمة

 

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای

صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست

گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۵
sunny dark_mode