گنجور

 
انوری

گره عهد آسمان سست است

گره کیسهٔ عناصر سخت

آنکه بگشاد هیچ وقت نبست

گره عهد و بندگیش ز بخت

کیست بحری که موج بخشش اوی

کیسهٔ بحر و کان کند پردخت

میر بوطالب آنکه او ثمرست

اسدالله باغ و نعمه درخت

پادشاهیست نسبت او را تاج

شهریاریست همت او را تخت

جرم ماه از اشارت جدش

هم به دو نیمه گشت و هم یک لخت

عرش می‌گفت در احد تکبیر

پدرش تیغ فتح می‌آهخت

در ترازوی همتش هرگز

حاصل روزگار هیچ نسخت

دست او سایه بر جهان افکند

با عدم برد تنگدستی رخت

باد دستش قوی و از دستش

دشمنش لخت لخت گشته به لخت