گنجور

 
انوری

گرچه در دور تو ای دریادل کان دستگاه

مدتی گرگان شبان بودند و دزدان محتسب

واندرین دوران که انصاف تو روی اندر کشید

فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب

سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد

کان نه اول حادثه است از روزگار منقلب

در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت

عافیت را کی تواند بود قامت منتصب

کان و دریایی بنه در حبس دل بر اضطراب

زانکه کان پیوسته محبوسست و دریا مضطرب