گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح ابوالمؤید منصور بن سعید بن احمد

 

شد مشک شب چو عنبر اشهب

شد در شبه عقیق مرکب

زان بیم کافتاب زند تیغ

لرزان شده ز گردون کوکب

ما را به صبح مژده همی داد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - هم در مدح او

 

قوت روح خون انگور است

تن پر از فتنه گشت و معذور است

آن نبید اندر آن قدح که به وصف

جان در جسم و نار در نور است

همچو زنبور شد زبان گز و باز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در ثنای سلطان مسعود

 

ملک جوان است و شهریار جوان است

کار مهیا و امر و نهی روان است

شغل زمانه مفوضست به شاهی

کز همه شاهان چو آفتاب عیان است

خسرو عالم علاء دولت مسعود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح سلطان مسعود بن ابراهیم

 

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - هم در مدح او

 

ملک مسعود ابراهیم شاه است

که بر شاهیش هر شاهی گواه است

نه چون عدلش جهان را دستگیر است

نه چون قدرش فلک را پایگاه است

نبیند چون کلاه او جلالت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدیح

 

دل از دولت همیشه شاد بادت

که ما شادیم تا بینیم شادت

تو آنی کز خرد چیزی نماندست

درین گیتی که آن ایزد ندادت

ستوده سیرت و پاکیزه طبعت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - حسب حال خویش گوید

 

این چنین رنج کز زمانه مراست

هیچ دانی که در زمانه کراست

هر چه در علم و فضل من بفزود

همچنانم ز جاه و مال بکاست

نیستم عاشق از چه رخ زردم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح ابونصر پارسی و شرح گرفتاری

 

از پس من غمست و پیش غم است

ز بر من نمست و زیر نم است

این دل بسته خسته درد است

وین تن خسته بسته الم است

عجبا هر چه بیش می نالم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - مدیح عبدالحمید بن احمد

 

جشن اسلام عید قربانست

شاد ازو جان هر مسلمانست

خانه گویی ز عطر خرخیز است

دشت گویی ز حسن بستانست

باد فرخنده بر خداوندی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در ستایش سلطان محمود و اقتفای استاد لبیبی

 

به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست

مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست

به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود

که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست

به لطف آب روانست طبع من لیکن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح ثقه الملک طاهربن علی

 

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - شکایت از اوضاع و مدح عمید حسن

 

هیچ کس را غم ولایت نیست

کار اسلام را رعایت نیست

نیست یک تن درین همه اطراف

که درو وهن را سرایت نیست

کارهای فساد را امروز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح ابوالرشد رشید بن محتاج

 

پسر محتاج ای من شده محتاج به تو

از پی آنکه همه خلق به تو محتاجست

مردمی کن برسان خدمت من چون برسی

به بزرگی که کفش بحر عطا امواجست

عمده مملکت قاهره بورشد رشید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح عمید حسن

 

امروز هیچ خلق چو من نیست

جز رنج ازین نحیف بدن نیست

لرزان تر و نحیف تر از من

در باغ شاخ و برگ سمن نیست

انگشتریست پشت من گویی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در رثای سید حسن

 

بر تو سید حسن دلم سوزد

که چو تو هیچ غمگسار نداشت

تن من زار بر تو می نالد

که تنم هیچ چون تو یار نداشت

زان تو را خاک در کنار گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در آغاز گرفتاری ساخته است

 

تا مرا بود بر ولایت دست

بودم ایزد پرست و شاه پرست

امر شه را و حکم الله را

نبدادم به هیچ وقت از دست

دل به غزو و به شغل داشتمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در ستایش مردانگی و جنگجویی

 

تا توانی مکش ز مردی دست

که به سستی کسی ز مرگ نجست

ماهی ار شست نگسلد در آب

بسته او را به خشکی آرد شست

هر که او را بلند مردی کرد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح پادشاه

 

ماه صیام آمد این ملک به سلامت

فرخ و فرخنده باد ماه صیامت

آمد ماه بزرگوار گرامی

و آسود از تلخ باده زرین جامت

نزد خداوند عرش بادا مقبول

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وداع محبوب و قصد سفر

 

گه وداع بت من مرا کنار گرفت

بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت

وصال آن بت صورت همی نبست مرا

بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت

چو وصل او را عقل من استوار نداشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در ستایش امیر منصور بن سعید

 

کفایت را ستوده اختیار است

شهامت را گزیده افتخار است

عمید ملک منصور سعید آنک

محلش نور چشم کارزار است

وزیر اصلی که از اصل وزارت

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۶
sunny dark_mode